انتظار(جمعه نوشت ها ) :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۲۱۹ مطلب با موضوع «انتظار(جمعه نوشت ها )» ثبت شده است

مرا هزار امید است و هر هزار تویی ...

خانم معلم | جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۵:۰۸ ب.ظ | ۵ نظر


در دلم حس غریبی جاری است

و  جهان منتظر بیداری است

ابر چشمان همه بارانی است

عشق در مرحله پایانی است


کاش زودتر بیایی ... 


مرگ ، زجر ، توهین ، تنش ، اضطراب ، جنگ ، قتل و بسیار کلماتی از این قبیل که با شنیدنشان هیچگاه یک انسان معمولی احساس شادی و لذت نمی کند . نمیدانم بسیاری از مردم جهان را چه شده ، دنبال چه هستند و بناست به کجا برسند .

 امروز برایم دو کلیپ ارسال شده بود که  در یکی از مزایای علمی محبت کردن و در دیگری خانمی که از کما برگشته بود از حالتش در آن دنیا می گفت


در کلیپ اول گفته شد که محبت کردن مثل هر داروی ضد افسردگی باعث افزایش تولید سروتونین می شود .  سروتونین زخم ها را التیام داده و حس شادی و آرامش میدهد . سروتین در فرد اهدا کننده ، گیرنده و هر کسی که عمل محبت امیز را مشاهده می کنند افزایش می یابد . همچنین اندورفین در بدن تولید می کند مسکن طبیعی مغز که سه برابر مورفین اثر دارد . همچنین در بدن هورمون آکسی توسین ترشح می کند . هورمون در آغوش گرفتن ! این هورمون پیوند های اجتماعی را گسترش میدهد ، یک اثر آرامبخش فوری آزاد می کند اعتماد و بخشندگی را زیاد می کند  سیستم دفاعی بدن را تقویت می کند و جرات و مردانگی را افزایش میدهد . انسان های دلسوز دو برابر افراد معمولی DHEA دارند که پیری را کند می کند و 23 درصد کمتر هورمون کورتیزول تولید می کند ،هورمون بدنام اضطراب . پس واقعا باید گفت از محبت خارها گل می شود .


کلیپ بعدی توصیف مرگ بود . خانمی که به سرطان مبتلا و به کما رفته بود از تجربه اش در آن لحظات می گفت .میگفت انگار در یک گردش 360 درجه قادر به دیدن تمام اطرافم بودم حتی می توانستم برادرم را که ساکن هند بود ببینم .حتی وجود پدرم را که سالها مرده بود ،درک می کردم با اصرار پدر علی رغم میلم به کالبدم برگشتم از اینکه بخواهم به کالبدی برگردم که فقط باید درد بکشد ناراحت بودم . اما درماندگی همسر و دخترم را می دیدم در میان حیرت پزشکانی که کاملا از برگشتم نا امید شده بودند ازگشتم و ...

 از نگرشی که داشت بسیار خوشم آمد . او دنیایی که در آن زندگی میکنیم را با جهان دیگر به این شکل مقایسه کرد . میگفت خود را در انبار کالایی بسیار بزرگ و تاریک حس کنید که تنها وسیله ی شما برای دیدن چراغ قوه ای کوچک باشد . شما قادرید فقط اشیائی را ببینید که خودتان میخواهید و چراغ را روی آن گرفته اید اما اگر چراغ انبار روشن شود شما تمام انبار را با تمام کالاهایش خواهید دید و شگفت زده خواهید شد . فرق این دنیا و دنیای دیگر در این است ...

قرآن بارها تاکید داشته است که پس از مرگ حجابها برداشته می شوند ولی ما قادر به درک آنچه قرآن می گوید در بسیاری جهات نیستیم .کاش باور کنیم جهانی زیباتر و عمیق تر پیش رویمان است و مثل جنینی که باید در رحم مادر کامل شود تا از این دنیا بتواند بهره ببرد  ، تمام اعضا و جوارحمان را آماده زیستن در آن دنیا کنیم تا خدای نکرده ناقص متولد نشویم ... کاش به آنچه خدا می گوید اعتماد کنیم ...

حالا که محبت کردن منفعت مادی هم دارد و تمام بزرگان دین هم سفارش بر داشتن محبت داشته اند بیاییم محبتی که به درد هر دو جهانمان میخورد را از هم دریغ نکنیم ... 


  • خانم معلم

معذرت خواهی کنم آقا جوابم میدهی ؟

خانم معلم | جمعه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۰۷ ب.ظ | ۳ نظر





نشسته ام چو غباری به شوق اذن دخول

بیا بگو نتکانند پادری ها را ...



  • خانم معلم

هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی

خانم معلم | جمعه, ۲۶ دی ۱۳۹۳، ۰۳:۳۵ ب.ظ | ۸ نظر


هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی 

دلم از این خانه هم سیر می شود گاهی 

درون آینه موی سپید می بینم 

به چشمم آینه هم پیر می شود گاهی



حتما برایتان پیش آمده در یک جمع خیلی دوستانه وصمیمی ، یک دلخوری کوچک و بی ارزش باعث جدایی دوستان از هم بشود . دلخوری که اگر واقعا از دور نگاهش می کردیم ، متوجه بی ارزش بودن دلیل آن می شدیم . 

گاهی منفعت طلبی ها ، خود بینی ها و غرور ها ، گاهی طرفداری بی قصد و غرض از یک نظر و حتی یک شخص ، گاهی حتی یک شوخی ، ممکن است پیوندی که به مرور زمان بین عده ای بوجود آمده و محکم شده را از بین ببرد .

اینجاست که باید یا به آن پیوند شک کرد و یا با درایت به بررسی خصوصیات انسانی پرداخت و با صبر بر بحران بوجود آمده چیره شد . 


علت بسیاری از اختلافات زناشویی ، جدایی خواهر وبرادران از هم ، قهر دوستان از یکدیگر همین اختلافات جزیی و سلیقه ای است . اختلافاتی که با داد و بیداد بر سر هم تبدیل به مشکلات عمده و کلافی سر درگم می شود که نمی توانی بگردی و سر نخ را پیدا کنی . پس چه بهتر که تا این اختلافات عمیق و بزرگ نشده جلویش را بگیریم . 


کمی صبر می خواهد . اگر اشتباه از خودمان باشد جرات و شهامت عذر خواهی را داشته باشیم . اگر مشکل از دیگران است ظرفیت بخشش دیگران را در خود زیاد کنیم . 

اختلافات را خودمان بوجود می آوریم و خودمان هم قادر به حل آن خواهیم بود . فقط باید بپذیریم که اشتباه کرده ایم یا بگذریم . فقط همین . 


 دلخوری از خودمان را برای اشتباهات بپذیریم و فضای دلمان را تغییر دهیم . زندگی زیباست ...




این روزها نمی شود اندوهگین نبود 

دلواپس نهایت تلخ زمین نبود 

در این کلاس سرد ، حضور تو واجب است 

این بار چندم است که استاد غایب است


  • خانم معلم

شاید فقط عاشق بداند " او " چرا تنهاست

خانم معلم | جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۲۰ ب.ظ | ۶ نظر


وَ أنَّ رَجعَتَکُم حَقٌّ لا رَیبَ فیها 

یَومَ لایَنفَعُ نَفساً ایمانُها لَم‌تَکُن آمَنَت مِن قَبل اَو کَسَبَت فی ایمانِها خَیراً


و (نیز گواهم بر) این که بازگشت شما (به این جهان)،‌ راست است و شکی در آن نیست؛

در آن روز که ایمانِ کسی که از پیش ایمان نیاورده‌باشد، یا از ایمان بهره‌ی نیکویی نداشته‌باشد، او را سود نمی‌بخشد ...


انگار خدا اهل بیت علیهما السلام را آفرید تا فقط به درد های دلمان گوش دهند . میخواندم در یکی از این شبکه های اجتماعی که " به هر کسی به اندازه لیاقتش بها بده نه به اندازه ی مرامت " دلم گرفت ... اگر دیدگاه شما هم مانند این انسانها باشد چه باید بکنیم ؟!

خواندم :" در این زمانه آدمها حتی حوصله ندارند به حرف های سر زبانی یکدیگر گوش دهند چه برسد به اینکه بخواهند سطر سطر روح نو را بخوانند ..." بغض کردم . خدا را شکر که این خاندان ،کرم را ارث برده اند و اهل نادیده گرفتنند ... این آدمها از یکدیگر چه می خواهند ؟ کاش توقع را بقچه ای می کردیم و گوشه ی انبار می گذاشتیم ، اگر این توقع از یکدیگر نبود زندگی زیباتر بود ...


فقط میدانم نه اینکه هیچکسی ، ولی خیلی ها منتظرت نیستند . دعا میکنند و می کنیم ولی فقط لب هایمان تکان می خورد چیزی به قلب هایمان نمی رسد ، قلب تکانی نمی خورد . به مردم کمک می کنیم ولی خدا می داند پشت این خیرات ها چه نیت هایی نهفته است .مهربانی هایمان را همه می بینند و به مهربانی شناخته می شویم ولی ... 


ای خدا ، فقط زودتر " او " را برسان ... 

                                    نگذار تا جمعه ای دیگر ... 

                                                                              به او نیاز داریم به خدائیت که به او نیاز داریم ...


  • خانم معلم

کشتی نوح است این چمدان که تو می بندی !

خانم معلم | جمعه, ۵ دی ۱۳۹۳، ۰۷:۱۶ ق.ظ | ۳۳ نظر



بنا بود یک سفر دو سه روزه داشته باشند . محل اسکان هم هتلی تمیز و شام و ناهار هم آماده . همه ی آنچه لازم بود در یک کیف دستی کوچک جا می شد  ولی از هر چه که ممکن است در بیابانی پیدا نشود همراه خودش بر داشته بود و وقتی می پرسیدند این را چرا می بری می گفت :" ممکنه اونجا نباشه کی میتونه بره دنبالش بگرده ؟ "

خیلی از شوهر ها فقط بخاطر این اسباب و اثاثیه ی اضافی خانم ها به سفر نمی روند . آیا واقعا لازمه ؟!

                                                                                               






من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق ٬ مرا خوب ترینم ! کافیست



آخر نوشتی که باید در سطر نوشته شود : 

                                                                برای سفر آخرت خودمون رو اماده کردیم ؟ 

                                                                                                           چی همراهمون بر داشتیم ؟


  • خانم معلم

کاروان در کاروان رفتند و بارى ماند و من‏

خانم معلم | جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۵۱ ق.ظ | ۸ نظر


برای نماز صبح که بیدار شدم ، وقت خواندن قنوت ، یادم افتاد که همه ی زائرین کربلا به خانه شان بر گشته اند . دلم گرفت و از خودم پرسیدم : 


شما به کجا رفته اید ؟!!



ایام انتظارت کی میرسد به سر ؟

با هم بیا برای ظهورت دعا کنیم 

داغ نبی (ص) و غربت و تنهایی حسن (ع) 

آقا بیا که نوحه موسی الرضا( ع ) کنیم 




پ.ن : بعد از نماز صبح دوستم که رفته بود کربلا برام پیام داد که : 


او : ای آقایی که امسال برای اربعینت ، قوانین عبور را در مرزها بهم زدی ...

کنار پل صراط منتظر کرمت می مانیم ... تا دوباره قوانین عبور را بر هم بزنی و عاشقانت را بی حساب عبور دهی ...


من: گریه ... پس ما چی؟!! 


او : برید بمیرید .( ایکون زبان درازی ) 


من: ای امام زمان این بی ادب ها رو بردی ادب یاد بگیرن باز آدم نشدن از همون پل صراط یه تکون بده همه بیفتن تو جهندم ( آیکون زبون درازی ) 


او : ( آیکون نیشخند ) 

من : ــ


یعنی من موندم امام زمان چی می کشه از دست این شیعیانش !

  • خانم معلم

مرا ببر و نیاور فقط همین

خانم معلم | جمعه, ۲۱ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۳۶ ب.ظ | ۱۱ نظر


جا مانده چه دارد بگوید ؟!

جز 

التماس دعا 



این جمعه هم مانند جمعه های دیگر گذشت و نیامدید ... 

یعنی تا جمعه ی دیگر زنده ام ؟!

  • خانم معلم


جمعه ها توی خونه ی ما حال و هوای خاصی داشت . پدرم اهل خواب نبود . یعنی اوضاع زندگی اینطوری نبود که مرد خونه تا نصفه شب سر کار باشه و خانواده رو نبینه و تنها جمعه فرصتی باشه برای خوب خوابیدن .

صبح جمعه ، برنامه پدرم یا صله ارحام بود یا ما بچه ها رو می برد بیرون . معمولا چون شرق تهران زندگی می کردیم می رفتیم سمت گردنه قوچک و تهرانپارس یا زمستونها سمت آبعلی .

فقط شرطش این بود که تکالیفمون رو انجام داده باشیم . بعدش بساط سور وساطمون جور بود هم گردش و هم خوراکی. یک بار رفته بودیم سمت فلک چهارم تهرانپارس . اون موقع ها اونجا پر از تپه بود و موتور سوارها برای مسابقه دادن و پریدن از روی تپه ها می اومدن اونجا و حرکات نمایشی انجام میدادن . ما هم چون هیجان داشت بدمون نمی یومد بریم تماشا کنیم . وقت برگشتن شد . پدرم صدام میکرد و من بی توجه مشغول تماشای مسابقه بودم . همه سوار ماشین شدن و من مونده بودم .پدرم راه افتاد . من دنبال ماشین می دویدم . پدرم آروم میرفت که برسم ولی با پای من و سرعت ماشین نمی رسیدم . گاهی من می ایستادم و پدرم هم می ایستاد تا نفس بگیرم . اولش ترسیده بودم نکنه بزاره بره چون صدام می کرد و من گوش نمی کردم و محو تماشای موتور سواری ها بودم . بعد فهمیدم که نمی ره و فقط می خاد من کمی حرکت کنم و تنبیه هم شده باشم . اینه که روم زیاد شد و راه نرفتم و وایسادم . پدرم هم بناچار جلوتر توقف کرد و من سلانه سلانه به ماشین رسیدم و همه خندیدن و من عصبانی ولی با پررویی خندیدم و گفتم چه ورزش خوبی کردم !!


 

حالا بعد سالها ، یاد اون روز افتادم . بازم تنبلی کردم . باز تکالیفمو انجام ندادم . باز حرف گوش نکردم و جا موندم . همه سوار ماشین شدند و رفتند و این بار راننده محلی نکرد تا واقعا جا بمونم و بفهمم انقدر سنگین شدم که توان رسیدن به ماشین رو ندارم . 

شاید سال بعد به شرطها و شروطها اول به شرط حیات !!! ... 



شنیده ام که قرار است جمعه برگردی 

کدام جمعه ؟ نمیشد اشاره می کردی؟



  • خانم معلم

یک چشم زدن غافل از آن شاه نباشیم ...

خانم معلم | جمعه, ۷ آذر ۱۳۹۳، ۰۶:۲۴ ب.ظ | ۱ نظر



دل من مال خودم نیست کفیلی دارد 

عشق در مکتب ما شرح طویلی دارد 

آه ای  منتظـــران  فرجش  بر  خیزید 

بی گمان  این همه تاخیر دلیلی دارد 




دلیل تاخیر در فرج چیست ؟ 


                                    آنچه که موجب جدایی ما و دوستانمان گردیده و آنان را از دیدار ما محروم نموده است 

                                                        گناهان و خطاهای آنان نسبت به احکام الهی است .


                                                                   سهم هر کدام مان ترک یک گناه 


                          بیایید قرار بگذاریم با خودمان چهل روز یک گناه را انجام ندهیم یا در خود یک صفت نیک را تقویت کنیم 

                                                              بخاطر رضای خدا و صاحب عصر عجل الله تعالی فرجه 







  • خانم معلم

شهیدی از لس آنجلس ...

خانم معلم | سه شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۵:۱۱ ب.ظ | ۵ نظر

                                                                   گاهی گمان نمی کنی ولی می شود 
                                                                     گاهی نمی شود، که نمی شود 
                                                                   گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است 
                                                                   گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود 
                                                                   گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست 
                                                                   گاهی تمام شهر گدای تو می شود 


گاهی "نمی شود " را تبدیل می کنی به "می شود " ، چون می خواهی و باید که بشود و سید محمود موسوی از انسان هایی بود که فعل خواستن را به درستی صرف کرد . من او را نمی شناختم . ولی با خواندن داستان زندگی اش در لحظه ای وقتی چشمانم را بستم حس کردم سید محمود مانند آن پیرمرد ساقی است که با پمپی که روی شانه اش گذاشته بود روی سر زائران گرما زده ی کربلا ، گلاب می پاشید . 

سید محمود عشق اهل بیت را که در خانه ی دلش انبار کرده بود روی سر زائران تشنه ی حقیقت می پاشید و این ، به زعم آنانیکه مردم را هر چه تشنه تر ببینند  راضی ترند، خوش نیامد و کردند کاری را که در تمام قرنها می کردند ...


در اینجا  داستان زندگی این ابر مرد را بخوانید و ببینید می شود  با حب اهل بیت چه کارها کرد . اگر در این وادی حرکت کنیم مسلما خود ِ خدا هدایت گر و همراهمان خواهد شد . 

اینها کسانی هستند که مرگ را بخشی از زندگی خویش می دانند و برایش برنامه دارند . نه مثل من و مایی که برای ازدواج و خرید خانه و ماشین و حتی بچه دار شدنمان برنامه داریم الا برای قطعی ترین واقعه ی زندگی مان ،  "مرگ " .

 چه بسا برنامه ریزی هایی کردیم و نشد اما مرگ چه بخواهیم و چه نخواهیم می شود . مرگ را اتفاقی بسیار دور و دست نیافتنی میبینیم چون باور نداریم که از رگ گردن به ما نزدیک تر است .کاش فیلم سازان ما از زندگی اینها الهام می گرفتند و زندگی ساده ولی هدفدارشان را به تصویر می کشیدند .


امروز خواننده ی جوان مرتضی پاشایی نیز به رحمت خدا رفت . چون مورد علاقه ی نسل جوان بود ، در تمام صفحات اجتماعی و در رسانه ها همه این خبر را پخش نمودند و از زندگی و کارهایش گفتند . مرتضی پاشایی خواننده ای که معروفیتش به یکسال هم نکشید اما اینچنین محبوب شد . کاش میشد حب امام زنده ی درد کشیده مان هم را اینچنین به دلِ جوانانمان مینشاندیم که از فراقش قرار بگذارند و شمع بدست بگیرند و با هم ناله سر دهند ( قرار جوانان بوشهری ) 


کاش ، انقدر تابع احساساتمان نبودیم . کاش از عمل ابر مردانی چون سید محمود موسوی درس می گرفتیم که در سرزمینی بیگانه ، عشق به اسلام و اهل بیت را در دل آنهایی که حتی اسمی از اسلام و امام حسین علیه السلام نشنیده  بودند ، نشاند . 

چرا ما نمی توانیم حس انتظار و عشق به امام غایب را در سرزمینی که حب اهل بیت با شیر مادر به جان جوان هایش ریخته شده است را بوجود بیاوریم ؟ مشکل کجاست ؟ 

غیر از این است که "دین" را درست متوجه نشده ایم ؟

غیر از این است که اصرار داریم دین درست متوجه نشده را حتما حتما درست جلوه دهیم وبه زور به خورد جوانانمان بدهیم ؟ 

غیر از این است که منافعمان با وجود علنی شدن دین واقعی به خطر می افتد ؟ 



فیلم  سید محمود را ببینید ، کاش عبرت بگیریم ....

  • خانم معلم