انتظار(جمعه نوشت ها ) :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۲۱۹ مطلب با موضوع «انتظار(جمعه نوشت ها )» ثبت شده است

گمشدگان

خانم معلم | جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۸۹، ۱۰:۲۴ ق.ظ | ۳۴ نظر

 أَیْنَ الْمُضْطَرُّ الَّذى یُجابُ إِذا دَعی؟

بازار شلوغ بود و مردم در رفت و آمد . هر کسی در پی خرید جنس مورد نیازش و انجام کار خویش . مثل قیامت که هر کسی به خود مشغول است و از دیگران غافل .

در میان آن همه همهمه ، ناگهان صدای گریه ی بچه ای به گوش رسید که با ناله مرتب فریاد میزد :

بابا .........بابا ........

کنار یک بساطی در یکی از کوچه های فرعی راهروی اصلی بازار ایستاده بود . به پهنای صورت اشک میریخت . پسر بچه  ۵-۶ سال بیشتر نداشت . با موهایی مشکی و بلند و لخت ، بلوز سفید ِ پر از لکه و کثیفی بر تن داشت با شلواری مشکی که خاکی ِ خاکی شده بود . کنار سکویی ایستاده بود ...

بساطی سعی در آرام کردنش داشت . رهگذران نگاهش می کردند و رد می شدند . انگار تنها حادثه ای بود که لحظه ای توانسته از روزمرگی دورشان سازد و پس از عبور از او دوباره گرفتار می شدند در همان حساب و کتاب ها و همان زد وبند ها و همان .....

کودک همچنان مشغول بابا گفتن و گریه کردن . اشکهایش تمام شدنی نبود . سرفه اش گرفته بود .....

معلوم نبود کجا دست " پدر " را رها کرده و از او دور شده بود ...

اینک در میان خیل عظیم جمعیت تنها بود و سرگردان ... بی پناه و نا امید ...

بساطی از میان یکی از پلاستیک هایش بقچه ای را در آورد . بازش کرد . مقداری نان و پنیر بود . لقمه ای گرفت و به پسرک داد . پسرک نگاهی کرد ....نگرفت اما ساکت شد ...

آب بینی اش هم سرازیر شده بود ... با آستین هایش بینی اش را پاک کرد ...رد اشک در میان کثیفی صورتش پیدا بود ...

مرد دوباره گفت :  " بگیر پسرم " . پسرک دستش را جلو برد و لقمه را گرفت ... یک گاز از لقمه زد و انگار دوباره غم عالم را به جانشریخته باشند ، شروع کرد به زار زدن و بابا ، بابا گفتن ....

لقمه همچنان نیم خورده در دهانش بود . بقیه در دستش ....

بساطی بیچاره مستاصل شده بود ...نمیدانست باید چکار کند . در این بازار پیچ در پیچ پر از انسان ، کجا دنبال پدر پسرک بگردد ؟

متعجب بود از این همه انسانی که می آیند و می روند و نمی پرسند ، " پسر جان کجا دست پدر را رها کرده ای ؟ "

یکساعت گذشته بود . گریه بچه بند نمی آمد .تصمیم گرفت بساطش را جمع کند و بچه را به پلیس بازار تحویل دهد که ناگهان صدایی شنید :

" محمد " ..... " محمد " جان .......

پسر با شنیدن اسمش و صدای آشنا به همان سمت برگشت ... پدرش بود ... انتظار به سر آمد ...

لقمه در دست به طرف پدر دوید و فریاد زد : بابا مهدی ......

وخود را در آغوشش رها کرد ...

چه امنیتی .....

 

 

مهدی جان ...

کودکان رها شده ات را در این بازار مکاره تنها مگذار ...زرق وبرق دنیا توجهمان را جلب نموده و دستانمان را از دستهایت جدا کرده است ....

روسیاهیم  و تنها دستان توست که می تواند این سیاهی ها را بزداید و آغوش بگشایدو امنیت ببخشد ...

صدای ناله هایمان را در این صبح جمعه نمی شنوی ....

تا کی چشم براهت باشیم که از گذری بیایی و صدایمان کنی و آغوشت را بگشایی تا آرام بگیریم ....

مهدی جان ....بیا .....

بیا که می دانیم هستی و از دور مراقبمانی ...هستی و ناپیدایی تا درک کنیم رها شدن از تو سرگردانی می اورد و بی پناهی نصیبمان می سازد .....

بیا و پناهمان باش .....

 بِنَفْسى أَنْتَ  مِنْ  مُغَیَّبٍ  لَمْ یَخْلُ مِنّا،

 بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ نازِحٍ  ما  نَزَحَ  عَنّا،

 

جانم به فدایت که تو آن حقیقت پنهانى که دور از ما نیستى.

جانم به فدایت تو آن شخص جدا از مایى، که ابداً جدا نیستى.

 

التماس دعا

آخرین روز از مهر هم رسید و ........

 

  • خانم معلم

من یک منتظرم ؟ !!!

خانم معلم | جمعه, ۲۳ مهر ۱۳۸۹، ۱۰:۲۲ ق.ظ | ۳۲ نظر

جمعه صبح زود بیدار و مشغول بکار شده بود . خانه در آرامش و او مشغول نظافت . یخچال را از برق بیرون کشید. پارچ شربتی که برای مهمانی دیشب درست کرده بود داخل یخچال ریخته بود . باید همه چیز را تمیز میکرد. لباس های شستنی را داخل ماشین ریخت و ظرف وظروفها را که نامرتب روی هم چیده شده و در هر جایی از آشپزخانه دیده می شد را شسته ، خشک کرده و جابجا کرده بود. خانه انقدر بزرگ بود که صدا به اتاق خواب های طبقه ی بالا نرسد .

مبلهای بزرگ سالن ۸۰ متری را تنهایی جابجا کرد . جارو برقی جدیدی را که بیصدا کار می کرد ، دنبال خودش راه انداخت . سالن هم مرتب شد . رادیو را روشن کرد . صدایش انقدر بود که فقط خودش می شنید . رادیو معارف ، رادیوی مورد علاقه اش بود . از " ظهور " و " انتظار فرج " می گفتند .

به سمت سینک ظرفشویی رفت . چند تکه رومیزی را باید با دست میشست . قبلا خیس شان کرده بود .

" از انتظار خیلی می گویند ولی آیا ما واقعا منتظریم ؟ " ، " خصوصیات یک منتظر چیست ؟ منتظر کیست ؟ "

صدا رفت به مغزش و بعد هوری به دلش ریخت . دلش تکان خورد .

" منتظر کیست ؟ ...منتظر کیست ؟ ..... منتظر کیست ؟ .......

تکرار کرد .... یاد روز هایی افتاد که با پدر و مادرش به قم و جمکران می رفت و دعای فرج می خواند . یاد آن نماز خواندنها و عریضه نوشتنها که همیشه برایش سوال بود این کاغذ ها را چرا توی چاه می فرستند !!!! .... چرا امام زمان در چاه قایم شده ؟ و چگونه در تاریکی این نامه ها را می خواند ؟ !!! 

انگار که در بی زمانی و بی مکانی قرار گرفته باشد . یکباره همه چیز از خاطرش رفت و اندیشید تا بتواند جوابی برای این سوال که در ذهنش پرسه می زد بیابد  .

حس میکرد برای امام زمان هیچ کاری انجام نداده و خودش را سرزنش می کرد .

درونش را کاوید و کاوید تا بلکه چیزی پیدا کند. چیزی که قابل عرضه کردن باشد . چیزی که نشان بدهد او یک منتظر است ....

با این همه مسئولیت زندگی ، خرج یک زندگی ۴ نفره را بی شوهر ، کشیدن ، مادر پیرش را که به سختی توانسته بود در آسایشگاه سالمندان کهریزک بستری اش کند ، سر زدن و تامین نمودن ، به ملاقات شوهر بدهکار ِ زندانی اش رفتن ، زمانی برای " منتظر " بودنش گذاشته بود ؟!

یک آن بیشتر طول نکشید . خودش شد ، به خانه ، برگشت .

اما طولی نکشید که باز به فکر افتاد یاد شب قبل ... : زهرا با چشمان معصومش پرسیده بود : " مامان برای جشن تکلیف قول داده بودی چادر رنگی برایم بخری ، شنبه جشنمونه ، خریدی ؟ !! " که فاطمه اش به  کمک می آید و رو به زهرا می گوید : "مگه این چادر رنگی که باهاش نماز میخونی چشه ؟ " و زهرا نگاهی اول به تو و بعد به فاطمه می کند و هیچ نمی گوید . به سمت برادرش امیر که مشغول دیدن فیلم سینمایی از تلویزیون رنگی ۲۱  اینچی است که تازگی بهشان بخشیده اند، میرود . جهاز فاطمه ات را هنوز آماده نکرده ای ، یکسال است که عقد کرده و تو هنوز نمیدانی باید از کجا شروع کنی و چگونه باپولی که از نظافت کردن خانه ها بدست می آوری هم شکمشان را سیر کنی ، هم کرایه خانه که نه ، کرایه اتاق ۲۰ متری ات را بدهی و هم جهاز تهیه کنی و هم خرج مادر بیچاره ات کنی . تازه امیرت بماند که قول داده بودی اگر شاگرد اول بشود برایش توپ فوتبال میخری . یکماه از گرفتن کارنامه اش با معدل بیست گذشته و او هنوز هیچ نگفته است که او می فهمد تو را .

خدایا شکرت برای دادن این بچه ها .....

- ساره خانم ، نون تازه خریدی ؟

صدای خانم خانه افکارش را بهم ریخت . با عجله برگشت داخل آشپزخانه ، جلوی سینک . رومیزی هایش را بشوید و برود نانوایی .

شاید در راه نانوایی فرصتی می یافت که بیندیشد و جوابی پیدا کند ! ...

 

  

 

" .... انتظار، یک عمل است، بى‌عملى نیست. نباید اشتباه کرد، خیال کرد که انتظار یعنى این‌که دست روى دست بگذاریم و منتظر بمانیم تا یک کارى بشود. انتظار یک عمل است، یک آماده‌سازى است، یک تقویت انگیزه در دل و درون است، یک نشاط و تحرک و پویایى است در همه‌ى زمینه‌ها.... "

قسمتی از بیانات رهبری به‌ مناسبت نیمه‌ى شعبان 29/06/1384

  • خانم معلم

ای آسان کننده ی سختی ها ، بیا ....

خانم معلم | جمعه, ۱۶ مهر ۱۳۸۹، ۰۴:۴۰ ب.ظ | ۳۸ نظر

 میلاد سراسر نور حضرت فاطمه معصومه (س) ، گل زیبای مهر محمدی ، بانوی آب و آینه و آفتاب بر شیفتگان و رهروان راهش تهنیت باد .

امام باقر علیه‏السلام فرمودند :

 اگر مردمان بدانند آنچه ما دانیم از سؤال‏ها که درین دعاست از بزرگی کار آن به نزدیک خدای تعالی و زودی اجابت خدای تعالی خواننده آن را با آنکه ذخیره نهاده است خدای تعالی از ثواب نیکو، به سبب این دعا با یکدیگر به شمشیر جنگ کنند. و اگر سوگند خورم که نام بزرگ خدای تعالی درو است سوگند راست خورده‏ام و این از علمِ نهانی‏ست و از دعاهای پوشیده که مستجاب بود نزدیک خدای تعالی پس بدان نفع گیرند و از کسی که اهل آن نباشد پنهان دارید و اهل آن نباشد مثل کودکان و سفیهان و منافقان که حق ما به ظلم برده باشند بدیشان مدهید که این از سرّ مخزون و علم مکنون خدایی‏ست جل جلاله.

....الَّذى‏ اِذا دُعیتَ بِهِ عَلى‏ مَغالِقِ اَبْوابِ السَّمآءِ لِلْفَتْحِ‏بِالرَّحْمَهِ انْفَتَحَتْ،وَاِذا دُعیتَ بِهِ‏ عَلى‏ مَضآئِقِ اَبْوابِ الْأَرْضِ لِلْفَرَجِ انْفَرَجَتْ،وَاِذا دُعیتَ بِهِ عَلَى العُسْرِ لِلْیُسْرِ تَیَسَّرَتْ، ...


... همان نامى که‏ هرگاه بخوانندت بدان نام براى گشودن درهاى بسته آسمان به رحمت گشوده شود و هرگاه بخوانندت بدان‏ نام براى باز شدن تنگناهاى درهاى زمین باز شود و هرگاه بخوانندت بدان نام براى آسان شدن‏ سختى آسان گردد ... ( بخشی از دعای سمات )


پی نوشت ۱: امروز صبح به زیارت کریمه اهل بیت ، حضرت فاطمه معصومه (س) رفته بودیم . از طرف کلیه ی دوستان اگر خدا قبول کند نایب الزیاره بودم و سعی کردم اسم همه را ببرم ، به دلیل برپایی نماز جمعه و نیز نزدیکی ولادت بانوی هر دو عالم ، موج انسانها بود که ضریح را دور میزد و ما به علت همراه داشتن دو مادر مبتلا به بیمار قلبی و تنفسی ، از ایوان به خانم سلامی کرده و دیگر وارد حرم نشدیم . در حیاط ، نماز زیارت را به نیابت از طرف تمامی دوستان بجا آوردم .  

خدا قسمت همه ی علاقمندان آن حضرت بفرماید ، انشا الله ....

پی نوشت ۲ : ولادت حضرت معصومه (س) و روز  " دختر " را به  " تمامِ دخترانِ خوبم " ، تبریک عرض میکنم سلامتی و عاقبت بخیری تک تک تان را از خداوند منان آرزو دارم .  



 

  • خانم معلم

دلی برای آمدنت مهیا نیست

خانم معلم | جمعه, ۹ مهر ۱۳۸۹، ۱۲:۴۹ ق.ظ | ۵۹ نظر

در این زمانه کسی بی قرار مولا نیست

انیـس خاطر مجنون ، خیال لیلا نیسـت

اگر  نیامــده ای  تا  به  حال  حق  داری

برای  آمدن  تو  دلـی  مهــــیا  نیســـت

 

دوشنبه روز شهادت ششمین امام شیعیان حضرت امام جعفر صادق (ع) را به تمامی رهروان آن حضرت تسلیت عرض میکنم ....

 امید که از پیروان راهش باشیم و مایه خجالت این خاندان در آن روزِِ انتها نگردیم ...

 

 

اطلاع رسانیه : دست بچه هایی که قرارشون یادشون نرفته درد نکنه .... تو حساب ، ۸۰ تومان بود که برای خرید لوازم التحریر بچه های بی بضاعت صرف شد .... فقط خواستم که بدونند ! و تشکر میکنم ، اجرشون با صاحب اصلی اون بچه ها ....

نظر خواهی : به نظرتون اجرای یه مسابقه وبلاگ نویسی برای بچه های مدرسه چه مزایا و معایبی می تونه داشته باشه ؟

  • خانم معلم

پروانه های عاشق

خانم معلم | جمعه, ۲ مهر ۱۳۸۹، ۱۰:۲۶ ق.ظ | ۲۳ نظر

 جنوب و غرب کشور قفسی شده بود برای " تن " های اسیر ، هر خمپاره و ترکشی میله ای از قفس را می شکست و بر " تن " می نشست ، پرنده ی روح دل با دیدنت لبخند میزد ، می دید" تو "می آیی و دستانش را می گیری و او را به سمت آسمان ، همان جا که " سید الشهدا " (ع) و یارانش ایستاده اند ، به خانه ی نور ، دعوت می کنی .... مگر نه این است که " پروانه " ها گرد نور می گردند ... مگر پروانه ها ی عاشق ، جز نور چیز دیگری می طلبند ؟ ...

همه جا حاضر بودی ، فکه ، مجنون ، طلائیه ، شلمچه ، دهلران ، مریوان ، سر دشت ، سوسنگرد ، هویزه و ........

گاه به یاریشان می آمدی تا بدانند که چه باید بکنند و بهترین کار برایشان چیست *و گاه منتظر عروجشان بودی تا همراهی شان کنی تا نور ..... و گاه التیام دهنده ی  "زخم " هایشان ، تا بمانند و ببینند و ..... بعدها که امدند از این امت برایت بگویند ....

ماندند تا نشان دهند سرفه های جسم خسته و تن های پوشیده از تاولشان را به آنانی که کلام خدا را شنیدند و روی برگرداندند و به امید رسیدن به دنیا ، آخرتشان را بر باد دادند .

 به گلزار شهدا که می روی ، انگار صدای بال زدنشان می شود موسیقی دل انگیزی که می آید و بالایت می برد . حس می کنی سبک شده ای ...هزاران پروانه سمفونی شهادت را به  رهبری شما می نوازند تا هر انسان آزاده ای به گوش جان بشنود و از شنیدنش صفایی یابد تا از آن توشه بگیرد و راهی دیار عادتها و روزمرگی های مردم زمانه شود ، باشد که به نشانه ی حضورش به راه نجات رهنمونشان گردد.

قطعه 44

 

 بر سر مزار شهیدی ، مادر به جای گل پر پر شده اش ،گلها را پرپر میکند ...هی زیر ورو میکند گلها و دلش را ... 

و اشک میریزد .

خانم معلم ! تو که فقط نگاه نمی کنی ؟!

آیا تصویر هنگامی که گاز خردل و اعصاب بر تن و روانشان می نشست را به خاطر داری ؟ ، عده ای رفتند و عده ای ماندند تا بلکه زخم بستر رسیده به استخوانشان را دیگرانی که بودند و فراموش کرده اند ، دیگرانی که نبودند و نمیدانند جنگ چه کرد ، ببینند *** و بدانند که جایگاه صبر و رضا را فقط در پیامبران و ائمه نیست که میتوان جست .... انها مانده اند که نشانه ای باشند از عرصه ی مقاومت دلیرانه ی انسانهایی پیامبر گونه ، که خدا برای همین آفریده بودشان .....  در همه ی این ها نشانه هایی ست که شما را به خوبی ، پاکی ، عشق و آزادگی راهنمایی می کند .

اماما ، تو حاضری و ناظر ..... حاضر در کنار جمع غایب و ناظرِ اعمال آشکار و پنهانمان .....


به این جمعه های عزیز و به آن چه از دوران عشق و حماسه به یاد سپرده ایم و گرامی اش می داریم ،  آن وجدان های پاک ، آن عاشقانه ها را ، از یادمان نبر ، دست ما را هم بگیر ... که جز تو شفیعی نداریم

یا امام زمان ، نه به دعای خالی از خلوص ما ، بلکه به دعای دل جانبازان شیمیایی که چشمشان به حضور شماست ، بیا ......

 

توسل به امام زمان و حل مشکل رزمندگان  

 **خاطرات جانبازان شیمیایی 

  **آشنایی با گاز خردل

***سید ( برگرفته از وبلاگ روزهای جانبازی ، جناب کاوسی )

  • خانم معلم

جمعه آمد و نیامدی مولا جان !

خانم معلم | جمعه, ۲۶ شهریور ۱۳۸۹، ۰۶:۱۱ ب.ظ | ۲۶ نظر

 

.... هَذَا یَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ یَوْمُکَ الْمُتَوَقَّعُ فِیهِ ظُهُورُکَ وَ الْفَرَجُ فِیهِ لِلْمُؤْمِنِینَ عَلَى یَدَیْکَ وَ قَتْلُ الْکَافِرِینَ بِسَیْفِکَ وَ أَنَا یَا مَوْلایَ فِیهِ ضَیْفُکَ وَ جَارُکَ وَ أَنْتَ یَا مَوْلایَ کَرِیمٌ مِنْ أَوْلادِ الْکِرَامِ وَ مَأْمُورٌ بِالضِّیَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ فَأَضِفْنِی وَ أَجِرْنِی صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ عَلَى أَهْلِ بَیْتِکَ الطَّاهِرِینَ


 

امروز جمعه است و روز توست ، انتظار ظهورت را داریم ، روز فرج شما برای مومنان و کشتن کفار با شمشیرتان ، مولایم در این روز مهمان و در پناه توام ، و تو مولای کریم منی از خاندان کرامت و مامورید به مهمان نوازی و پناه دادن پس مرا به مهمانی بپذیر و در جوارت پناه ده !

درود خدا بر شما و اهل بیت شما باد که از پاکانند .

(فرازی از زیارت حضرت حجه در روز جمعه )

مولایم ، نمیدانم کجایی .... این روزها تمام ذهنم در گیر تو شده است  ....

وقتی رهبرم از سیل پاکستان می گوید و بغض میکند ، میدانم که تو نیز در کنار آنان بوده ای .... نمیدانم جسد کدام بچه را از زیر گِل ها بیرون کشیده ای و در کجا به یتیمان غذا رسانده ای ...میدانم در دلت غوغایی بر پاست از این همه رنج و درد ..میدانم نگران زمستانی که از راه میرسد و این همه انسان بی پناه بی هیچ سرپناهی در انتظار بیماری و سرما و مرگند و تو نمیدانی باید به کجا سفر کنی ... به فلسطین و نوار غزه یا به پاکستان یا راهی امریکا شوی ....

وقتی بغض و کینه مسلمانان جهان را در به آتش کشیدن آیات قرآن میبینم ، میدانم که تو نیز داغداری ....میدانم وقتی آن فرد بیشرم ِ نادان ِ کینه توز را هنگامی که قرآن را پاره پاره کرد و به کفشش مالید دیدی ، صبر کردی . به عذاب الهی امیدوار بودی که تو بهتر میدانی که خودِ خدا حافظ قرانش خواهد بود که گفته است " انا له لحافظون " .....

 اما دلت که سوخته است ، چونان زمانی که کینه توزان مادرت را بین درو دیوار گذاشتند و در را سوزاندند و علی را روی زمین کشاندند .... هم چون زمانی که شمریان تاب نیاوردند و حسین را سر بریدند که گوششان تحمل شنیدن کلمات الهی را نداشت که اینها همه از قران می گفتند ، که باید آن پهلو بشکند ، که باید علی در محراب فرقش دو تا شود که باید حسن جگرش پاره پاره گردد و باید سر حسین از تن جدا گردد و باید زینب غل و زنجیر بر پای کودکان حسین ببیند و اسیر گردد که اینان همه الفتی دیرین با قران داشتند و انچه مایه ی هراس است قران است و بس .

مهدی جان ، مولای من ، پناه مان ده ..... از صبرت اندکی در جامِ تهی مان بچکان ، این دل نا آراممان را کمی تسلا ده ......

اما نمیدانم چگونه آرام بگیرم وقتی میدانم آرامش نداری ..... این روزها ذکر لبم تنها دعای سلامتی ات شده است و زمزمه میکنم و میگویم سیدی سیدی سیدی بیا یابن الحسن ........

دلم گرفته ، روز جمعه تمام شد و باز از بودنت اثری نیست ....

  • خانم معلم

رمضانی دیگر نزدیک است ....

خانم معلم | پنجشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۸۹، ۰۷:۰۷ ق.ظ | ۴۶ نظر

این پست جمعه ، را غروب اخرین پنچشنبه ی ماه رمضان گذاشته ام بلکه دعای مان دل خدا را به رحم اورد و مهدی مان بیاید ....

جمعه نوشت :  هیچکس " همراه " نیست .

                                          (تنهای اول )

 

دارنده بیشترین مشترک مدعی " انتظار " در دنیا

 

ای مــهر! بیا میان شهریور باش

 ای جمعه! بیا و جمعه آخر باش

 ما منــتظر حلول مـاه از قدسیم

 ای عــــید! بیا و جمعه دیگر باش

 احسان کاوه 23 رمضان 1431

با تشکر از سما برای انتخاب این شعر

"عید فطر بر همه ی دوستان مبارک "

 

ماه رجب رفت و دلمون به ماه پیامبرش خوش بود ...شعبان تمام شد و در آرزوی رمضان بودیم و حالا رمضان تمام شده و ما انگار تازه به خودمان آمده ایم که .......امروز با ماهی وداع میکنیم که  خوابیدن را در ان عبادت قرار داده بودند .... ماهی که در ان شب قدرش برتر از هزار ماه بود .... ماهی که برایت هر عمل نیکی را کرور کرور حساب میکردند و در برابر خطایت چشم پوشی و مهلت ، که بلکه زودتر ملتفت شوی و برگردی  ... ماهی که صاحبخانه در ِخانه اش را باز گذاشته و سفره اطعام پهن نموده تا هر که به هر میزان که در توان دارد توشه بر گیرد ....سفره ا ی که هیچگاه خالی نمی شود ولی آیا این در فقط یکماه باز است  ؟

امام سجاد (ع) در وداع با ماه رمضان فرموده اند :

انت الذی فتحت لعبادک بابا الی عفوک

ای که بر بندگانت دری بسوی عفو خود گشوده ای .....

بعد از گشودن در و با داشتن راهنما ، عذر انکس که از ورود به منزل غفلت ورزد چه خواهد بود ؟ *

اما خداوند با رحمان ورحیمی اش  معروف است .... کریم صفت اوست .... این باب در سایر ماهها بسته نیست .... ماه های بعد باید امادگی مان را برای استفاده بیشتر از این ماه فراهم کند .... خدا توفیق عبادت ، ان هم از نوع دلنشینش را بدهد ....

توفیقی شد در این ماه که تقریبا بیشتر نمازهای ظهر را در مساجدی که سر راه خانه تا مدرسه بود بخوانم و چه جالب است اینکه گفته اند بهتر است در این ماه در حداقل 7 مسجد نماز خوانده شود .... برای من که مثل بازدید از مدارس مختلف بود که از هر کجا چیزی یاد گرفتم ....

مساجدمان که در موقع نماز به مدرسه بی شباهت نیست .... خانمها با صندلی هایشان ردیفی منظم تشکیل میدهند . یک روز که دیر به مسجدی رسیدم بالاجبار بین دو صندلی که کمی جای خالی در بین شان بود جای گرفتم و تا اذان ظهر گفته شود و بعدِ آن اذان مسجد ، فرصتی بود چند رکعت نماز قضا بخوانم .... دو طرفم خانمهای مسنی بودند که بعد نماز من مشغول گفتگو شدند .... معلوم شد خانم بسیجی جبهه دیده ای ، به تازگی از میانشان به ملاقات خدا رفته است و چه حسرت میخوردند از اینکه کسی از اهالی مسجد به تشییع اش نرفته است و با خود خاطراتی از ایشان را بازگو میکردند که کیسه های برنج را می کشیدند و به ایتام میرساندند و در جبهه چگونه فعالیت می کردند و در پشت جبهه چگونه !!! .... تقریبا متوجه نشدم نماز چه خواندم و فقط با خود گفتم : همیشه خوبان ساکت و تنها میروند .

از هر جایی چیزی شنیدم و دیدم و خیلی برایم همه چیز جالب بود .... محله به محله تعداد شرکت کنندگان فرق میکرد .... در مسجدی خیلی قبل از اذان جا برای نشستن نبود و در مسجدی هنگام اذان هم تا دلت بخواهد جای خالی پیدا میشد !!

سخنران وسخنرانی های بعد نماز هم جالب بود ....

اما امروز ، اخرین نماز ظهر را در حرم عبدالعظیم  خواندم ، به نیابت از طرف تمام کسانی که در تمامی افطارهایم همراهم بودند ، مصلی هنوز پر نشده بود قاریان قران مشغول قرائت بودند و فیلمبرداران صدا و سیما هم مشغول فیلمبرداری و پخش مستقیم .... باز هم این میز و صندلی ها ردیف شده بودند و دیدم خانمی میگفت  : " یعنی تمام اینها پا درد دارند ؟ " !!! ....

بعد نماز ظهر مثل تمام مساجد دعای یا علی و یا عظیم خوانده شد .... اما این بار اخرین نماز ظهر بود و اخرین باری که شاید بتوانم این دعا را به جماعت ظهر بخوانم ...از اینده خویش کسی آگاه نیست ..... بی اختیار اشکم سرازیر می شد تا به حال با این دعا این همه گریه نکرده بودم .... خودم تعجب کردم !... انگار تازه متوجه شده بودم دارم خدا حافظی میکنم .... و انگار این اخرین دعایت شاید باشد ....... و پس از ا دعای سلامتی امام زمان ....باز فریاد .....باز التماس .... باز خواهش ....

بعد از نماز ، ادامه قرائت قران بود کمی قران خواندم و به سوی بهشت زهرا حرکت کردم .... اخرین پنجشنبه از ماه خدا ...... بعدِ دیدار با بستگان ، به سمت میعاد گاه عاشقان رفتم .... چقدر آرامش دارد این قطعه ی شهدا ....... چقدر احساس سبکی میکنی بعد از حضور در ان مکان .... واقعا راست گفته اند که مکان تاثیر بر خلق و خو و سرشت انسان می گذارد ..... تنها مشتی سنگ سیاه و سفید که بی صدا در زمین قرار گرفته اند اما انگار فریادشان بلند است و در این هیاهوی سکوت ، تو بالاترین وبرترین ارامش جهان را بدست می اوری و انگار اماده اند که بشنوند درد دلهایت را و گریه هایت را و سبک ات کنند و دوباره تو را به شهرت روانه کنند که رچینی و پر کنی و دوباره به سویشان بازگردی و بگویی و بگویی ..... چاهی شده اند برای درد دل کسانی که دوستشان داشته اند ......

ماه رمضان رفت ..... اما خدا باقیست ....... بیایم عادت کنیم هر از چند گاهی کمی بالاتر از خود بایستیم ، خود را نظاره کنیم ، زیر ورو کنیم  ، ورانداز کنیم تا ببینیم چقدر ارزش داریم ..... با دید خریداری که نگاه کنیم متوجه عیوب و خرابی هایمان می شویم .... هر بار که یکی را هم مرمت کنیم ، این روح سوراخ سوراخ کم کم پر می شود .....

من شروع کرده ام برایم دعا کنید ..... شما هم شروع کنید بسم الله .....رمضانی دیگر نزدیک است ......

 

 پی نوشت : فردا هر کجا نماز عید رو بر پا میکنیم یاد همه باشیم ....

 پی نوشت ۲ : این اخرین افطار و اخرین تکرار هر روزه ی اسمهای عزیزانی است که برایم خیلی عزیز بوده اند ....

  

* فما عذر من اغفل دخول ذالک المنزل بعد فتح الباب و اقامه الدلیل ... برگزیده ای وداع امام سجاد (ع) با ماه مبارک رمضان .

 

  • خانم معلم

بیداری و چشم به راه حضور

خانم معلم | جمعه, ۱۲ شهریور ۱۳۸۹، ۱۰:۴۷ ق.ظ | ۲۷ نظر
چه خوب گفت :

شب قدر ، شب بیدار ماندن نیست ، شب بیدار شدن است .

چه شب جمعه ای ....

شبش پرقدرترین شب سال ،

و افضل اعمالش ، در شب بیست وسوم ، دعا جهت فرج ......

 

شبهای قدر توفیقی شد در مسجد جامع محل مان ، ۳ روز نماز قضا را به جماعت برگزار کنم . شب بیست و سوم در آخرین قنوتِ آخرین نماز (نماز صبح ) همه دعای سلامتی امام زمان را با تمام وجود یکصدا فریاد میزدند .

اَلّلهُمَّ کُلِّ وَلِّیِکْ اَلْحُجَة بْنِ الْحَسَنْ

صَلَواتُکَ عَلَیْه وَ عَلی آبائِهْ

فِی هذِه ِ ساعَةِ وَ فِی کُلِ ساعَةْ

وَلِیاً و حافِظا

وَ قاعِداً وَ نَاصِرا

و دَلیلاً وَ عَیْنا

حَتّی تُسْک‍ِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعا

وَ تُمَتَعَهُ فِیها طَویلا

و چه حال عجیبی بود در هنگامه خواندن دعا .........

 

کاش زودتر بیاید .....

 

اللهم عجل لولیک الفرج ......

  • خانم معلم

انتظاری از چه نوع ؟ (2)

خانم معلم | جمعه, ۵ شهریور ۱۳۸۹، ۱۲:۰۷ ب.ظ | ۱۴ نظر
زمینه‌سازی مثبت

«زمینه‌سازی مثبت» را باید در معنای «انتظار سازنده» جست‌وجو نمود. انتظار سازنده، همان انتظار راستینی است که به عنوان «با فضیلت‌ترین عبادت» یاد شده است[۱].

در طول یازده سده غیبت کبری امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف درخشان‌ترین چهره‌ای که به این «انتظار سازنده و زمینه‌سازی مثبت» جلوة خاص بخشیده است، حضرت امام خمینی قدس سره بوده که با طرح اندیشة حکومت اسلامی در عصر غیبت، به «انتظار»، معنا و مفهوم تازه‌ای بخشید. ایشان ضمن مقابله با دیدگاه‌هایی که انتظار را «تن دادن به وضع موجود» می‌دانستند، فرمودند: انتظار فرج، انتظار قدرت اسلام است و ما باید کوشش کنیم تا قدرت اسلام در عالم تحقق پیدا کند و مقدمات ظهور، ان‌شاءا... تهیه شود.[۲] هم‌چنین ایشان معتقد بودند، با گسترش اسلام راستین در جهان و مبارزه با جهان‌خواران، باید زمینة ظهور منجی موعود را فراهم نمود.[۳]

مهم‌ترین تفاوت بین مکاتب دینی و غیردینی، امید به آینده‌ای روشن است که در افراد، ایجاد انگیزة تحرک می‌نماید. تجلی این امید در مکتب تشیع در ظهور منجی موعود، مهدی صاحب‌الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بوده و تحرک به سوی آن در «انتظار سازنده» نهفته است.

بنابراین، انتظار به معنای «فراهم آوردن زمینه‌های ظهور، ظلم‌ستیزی به مقدار توان و آمادگی برای ظهور حضرت»[۴] می‌باشد، این زمینه‌سازی به مثابه ضرورت اسلام و قرآن مطرح، و وظیفة تمام مسلمین می‌باشد. دلایل عقلی و نقلی، ما را به این صحیح رهنمون می‌سازد؛ زیرا مسلمانی که خود را پای‌بند احکام اسلام می‌داند، اجازه نمی‌دهد هیچ یک از آیات و روایاتی که دربارة امر به معروف و نهی‌ از منکر، حدود و دیات، جهاد، کمک به محرومان، چگونگی برخورد با ظلم و عدم تسلیم در برابر ستم و ... می‌باشند، تعطیل و عمل نشود[۵].

منابع :

http://entizar.ir/page.php?page=showarticles&id=329

۱- خدامراد سلیمیان، فرهنگنامة مهدویت (بنیاد فرهنگی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، 1383)، چ اول، ، ص۶۰.

۲-صحیفة نور، ج7، ص255.

۳- همان جناب سلیمیان ص ۵۲- ۶۵

۴-مرتضی مطهری، قیام و انقلاب مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریفة، انتشارات صدرا، چ12، 1371، ص 61.

۵-ابراهیم شفیعی سروستانی، نقش انتظار در پویایی جامعه، ماهنامه موعود، پیش‌شماره2.

 

پی نوشت : سخنرانی جناب پناهیان - انقلاب ما زمینه ساز ظهور است .

بی ربط نوشت هایی جالب و بسیار خواندنی :شوخی رهبر با شاعران ، قنوت رهبرانقلاب قبل از بلوغ

  • خانم معلم