دل و خاطر نوشته ها :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۱۴۲ مطلب با موضوع «دل و خاطر نوشته ها» ثبت شده است

منتظرانِ کوچک ...

خانم معلم | جمعه, ۷ مرداد ۱۳۹۰، ۱۲:۰۰ ق.ظ | ۸ نظر

بسم الله الرحمان الرحیم

دل مرده ام ، قبول !

بیا ای مسیح ِ دل !

یک جمعه هم زیارت

اهل ِ قبور کن

اللّهم عجِّل لولیکَ الفَرج 


در قم ، مقبره علما

 

 

اینم یه جوجوی پاکستانی که داشت تو شبستان برای خودش می چرخید و می خندید . وقتی دید دارم ازش عکس میگیرم اومد طرفم و بیشتر ذوق کرد ...

 

 

اینم خانم خانمایی که بعد نماز چادرش رو تا می کرد و غر میزد !!!!

 

کنار مادر نشسته بود و با دقت همراه با او زیارتنامه میخواند . یاد زینب سادات و پسرهاشون افتادم .

 

و شیطونکی که مادرش و بقیه رو عاصی کرده بود و یه لحظه آروم نمی گرفت ... علاقه شدید به جانماز های پهن شده داش� و حرکت ...

 

و همراه مادر در خواب و بیداری ...

 

اینم جوجو های تو حیاط جمکران ...

 

شاید یکسال و نیم بیشتر نداشت اما همراه پدر گام های مردانه بر میداشت ...

به چه می اندیشد ؟ ...

 

 آخرین حمعه ی ماه شعبان است ... خدایا ، آیا به عنوان مهمان پذیرایمان می شوی ؟


کاش خدا توفیق دهد که این سه روز را روزه بگیریم و به ماه رمضان وصل کنیم .


التماس دعا در این سه روز باقیمانده از شعبان 


  • خانم معلم

باز باران ( کی میاد افطاری بدیم 2 )...

خانم معلم | شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۰، ۰۸:۵۵ ب.ظ | ۳۵ نظر

دریا هم زیر باران خیس می شود ...



 

 

 همیشه چشمهایی منتظر دستان ماست ...

امروز با خواهرم حرف میزدم ، صحبت از ماه رمضان شد ، گفت شخصی که برای ایتام کمک جمع میکند برایش زنگ زده و پرسیده که آیا امسال هم به ایتام کمک می کنید ؟ خواهرم جواب را موکول به صحبت با من نموده و من نیز به ایشان گفتم  : پارسال قرار مان با بچه ها این بود که این کمک ها ادامه داشته باشد، در حال حاضر چند نفر از بچه ها ازدواج کرده اند ، چند نفر دیگر وبلاگ نمی آیند و سر نمی زنند ، خیلی ها دانشجو هستند و با این گرانی فکر نمیکنم که بتوانند کمک بکنند اما چشم می گویم ...

این شد که باز یاری تان را می طلبم و مسلما اگر برای اجر است ، اجرش را خود صاحب ِ این ماه خواهد داد و اگر برای دوستی با اوست که باز دوست هیچگاه دوستش را رها نمی کند .

تعدادی از دوستان تا چند ماه پیش کمک هایشان ادامه داشت ( که بسیار به نوبه ی خودم از ایشان ممنونم ) و ما همچنان از این کمک ها برای ایتام استفاده کرده و می کنیم .منتها مسئله ی ماه رمضان همیشه مسئله ی دیگریست ، متاسفانه قبلا می گفتیم با نان و پنیری شاید شکم هایی گرسنه نمانند ولی در حال حاضر تهیه همان نان و پنیر هم بسیار مشکل شده و مگر کودک و نوجوان ِ یتیم چه گناهی کرده که باید همیشه نان و پنیر بخورد ؟ ...

سالها پیش بود که فکر می کردیم فقرا در خانه هایشان سیب زمینی می پزند و میخورند ولی حالا همان سیب زمینی هم به کالایی اشرافی تبدیل شده ، دیگر چه رسد به مرغ ِ کیلویی 3700 تومان و گوشت ِ کیلویی 18000 تومان . پارسال این صحبت ها بود اما اکثریت فراموش کردند ، اصولا  عادت کرده ایم که به مناسبت ها اقدام به انجام کاری کنیم ، عادت کرده ایم محرم برای عزای حسین گریه کنیم ، ماه رمضان به فقرا و ایتام کمک کرده و مهربان باشیم ، ماه شعبان چشن بگیریم و شیرینی و شربت پخش کنیم و ...

مگر در سایر ماههای خدا یتیم وضعش فرق میکند ؟ ... مگر بچه ای که پدر دارد ولی این پدر توان کار کردن به هر علتی را ندارد و یا کار ندارد غذا نمی خواهد ؟ ... مگر خانواده ای که از سرپرست محروم نیستند ولی بد سرپرستند نیاز به کمک ندارند ؟ فکر کنید پدری انقدر خسیس باشد که جان به عزرائیل ندهد و غذای هر روز خانواده ای فقط سبزی باشد و آش ، جای آن بچه ها باشیم چه حالی پیدا می کنیم ؟

البته به مناسبت هم کاری انجام دادن ، بهتر از انجام ندادنش می باشد ... از این رو هر کس مایل است در ماه رمضان به ایتام و افراد ِ بی بضاعت کمکی نماید و اعتماد دارد که پولش درست و بجا مصرف میشود ! ، شماره حساب ِ گوشه سمت چپ وبلاگ را یاد داشت کند و ....

امیدوارم در این ماه و ماههای دیگر این کار را فراموش نکنیم . این کمک ها هرچقدر هم که کم باشد اما قطره قطره جمع گردد و ....

بهتر دیدم قبل از شروع ماه رمضان شروع کنیم که لا اقل تا پایان ماه بتوانیم به تعداد بیشتری از خانواده های نیازمند کمک کرده باشیم . دیدن چهره ی شاد کودکانی که سبد کالای ماه رمضان را دریافت می کنند بسیار شادی بخش است . از این نعمت خود را محروم نسازیم که این کار شیوه ی رسول مکرم و ائمه ی بزرگوارمان می باشد .

یادمان باشد همیشه چشمهایی منتظر دستان ماست ...

 

 

جهت اطلاع  اینجا  را ببینید .

ماه رمضان، ماه نزول باران غفران الهی بر کویر دل‌های گناه‌آلود است. 

 

کسانی که قلما و قدما می توانند کمک کنند بسم الله ...


    

پی نوشت 1 : پرسیدند که آیا صدقات را میتوان به این حساب واریز کرد ؟

بله ، منتها مقدار مبلغ را اطلاع دهید تا برای سادات خرج نشود .

پی نوشت 2 : کسانی که قصد خیرات برای امواتشان را دارند هم می توانند از این طریق اقدام نمایند .

پی نوشت 3 : خواهش میکنم موافقت هاتون را علنی اعلام کنید .نیاز به اعلام مبالغ کمک نیست ، فقط حضورتون رو در انجام این طرح اعلام بفرمایید. به این شکل بقیه دوستان متوجه میشوند چند نفر در این طرح شرکت کرده اند. ریا هم نیست مطمئن باشید . با این کار به ترویج یک سنت پسندیده کمک میکنید . 

پی نوشت 4 : امیدوارم تا پایان ماه ِ شعبان حدود 100 تومان جمع بشود که لا اقل برای چند خانواده بتوان چیزهایی تهیه نمود . مانند سال گذشته مبالغ جمع شده  و کمک به چند خانوار را اعلام خواهم نمود .



پی نوشت ۵ : مبالغ واریزی و نوع اقلام خریداری شده را در پست ثابت خواهم نوشت .

امیدوارم که این کمک ها تا پایان ماه ( حداقل ) ادامه داشته باشد .

 

ممنون زحمات تان

  التماس دعا 

  • خانم معلم

الهمنی ذکرک

خانم معلم | دوشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۰، ۰۲:۰۹ ب.ظ | ۱۷ نظر

 

 

 

                                          اِلَهِی وَ أَلْهِمْنِی وَلَها بِذِکْرِکَ إِلَى ذِکْرِکَ ...   

                                                                                                                                         بخشی از مناجات شعبانیه

  • خانم معلم

دخترم شوهر کرد ...پیر شدم !

خانم معلم | شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۰، ۰۳:۰۴ ب.ظ | ۲۲ نظر

منتظر آژانس بودم که با شنیدن صدای زنگ گوشی ام به طرف کیفم رفتم ، اون طرف خط کسی نبود جز مهدیه  . برام خیلی غیر منتظره بود چون عروس موبایل به دست دیگه ندیده بودم

گفت خانم چرا نمی یاین منتظرتونم ، گفتم منتظریم ماشین بیاد . تا یه ربع دیگه باید پیشت باشیم ...

یکربع دیگه من ابتدای سالن ایستاده بودم و شاهد یکی از زیباترین لحظه های زندگی ام بودم    .

دنیای مجازی برام خاطرات زیبا و هم چنین تلخی به همراه داشته اما دیدن این صحنه ، هم خیلی خوشحالم کرد و هم یاد خاطره زیبای دیگه ای افتادم ، خاطره دیدن ِ عکس دو مرغ عشقی که برام عکس ِ روز عقد کنانشون رو فرستاده بودن ...

جلوم دختر و پسری بودند که هر دوشون رو می شناختم و وقتی میدیدم چطور عاشقانه به هم نگاه می کنند و می خندند از ته دل خوشحال بودم و می خندیدم و بغض ....

با دیدن ِ من ، مهدیه به طرفم دوید و در میون نگاه ِ متعجب جمعیت سفت بغلم کرد و من هم ......... شاید چند دقیقه همین طور بودیم که فیلمبردار اومد و دعواش کرد که یعنی چی وسط فیلمبرداری گذاشتی رفتی ؟ !!!

مهدیه هم مطابق معمول ! جوابش رو داد . گفتم برگرد راست میگه و بر گشت ...

مهدیه کوچولوی ِ من حالا عروس خانم ِ خوشگلی شده بود و نقل مجلس ... باز با همون شیطنت های همیشگی اش ...

اولین دخترم رو شوهر دادم ... مهدیه گفت خانم دیگه پیر شدین دخترتونم شوهر کرد ...

 کاش پیری به همین چیزا باشه همیشه ... اگه این پیریه ، چیز خوبیه ... 


از خدا میخوام تمام دختر و پسر های جوون به آرزوی قلبی شون برسن و هم کفو خودشون رو پیدا کنن ....


نایب الزیاره از طرف همه بچه های وبلاگ بودم تقریبا سعی کردم اسم همه رو ببرم و برای همه نماز بخونم ، انشا الله خدا قسمت بکنه خودتون برین مشهد و از وجود پر برکت امام هشتم فیض ببرین ...



متاسفانه نمیدونم چه مشکلی پیش اومده که نه میتونم لینک بدم ونه تصویر بزارم

ااینجا رو حتما بخونید .

http://elhamazimi.blogfa.com/post-69.aspx




  • خانم معلم

ماشین نداریم ... چایی بیارم خدمتتون !

خانم معلم | سه شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۰، ۱۲:۲۴ ق.ظ | ۱۷ نظر
ساعت ۲ بعد از ظهر امروز از مدرسه، خسته از کار روزانه ، میخواستم به تاکسی تلفنی زنگ بزنم که بریم با همکارا خونه ، چون سرویس دیگه نداریم . شماره رو گرفتم و آقایی گوشی رو برداشت .

سلام کردم و گفتم از مدرسه ...زنگ میزنم و یه ماشین برای .... میخوام فاکتور هم لطف کنید .

اون آقا ازم پرسید : شما ؟

گفتم .... هستم . فکر کردم میخواد که به اسمم فاکتور صادر کنه .

یهو گفت بله خانم ..... من هم ........ هستم . آه از نهادم بلند شد و البته زدم زیر خنده .رئیس مقطع متوسطه اداره رو گرفته بودم . همین طور که می خندید گفت : ببخشید ماشین نداریم ولی میتونیم براتون چایی بیاریم .

من هم خجالت کشیدم و هم کلی خندیدم . گفتم از بس امروز شماره اتاق شما رو گرفتم دیگه ناخود اگاه به جای شماره تاکسی تلفنی به اداره زنگ زدم . بزارین پای خستگی مون .

خندید گفت نخیر اختیار دارین . عرض کردم که برای چایی اوردن اماده ایم .

جالب بود . تا حالا برام پیش نیومده بود . دیگه واقعا لازمه بازنشسته بشیم . آلزایمر نداشتیم اونم اومد سراغمون .

  • خانم معلم

جوانانمان را چه شده است ؟

خانم معلم | چهارشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۰، ۰۳:۳۵ ب.ظ | ۲۹ نظر

ساعت ۵/۷ صبح ایستگاه مترو جوانمرد قصاب :

مسافران این ایستگاه را بیشتر دانشجویان دانشگاه آزاد شهر ری و ورامین تشکیل میدهند. داخل ماشین خطی منتظر بودم تا ماشین کامل بشود ، توجه ام را دختری از سری این دانشجویان جلب کرد که به طرف ماشین کرایه ای رفت و از سمتِ راننده با او گفتگو می کرد ، بیشتر نوع لباس پوشیدن و آرایشش در آن وقت صبح جلب توجه ام را کرده بود ، مانتویی بسیار تنگ ، هیکلی که بند بند گوشت هایش از آن بیرون زده بود ، و مقنعه ای بسیار کوتاه با چشمهایی لنز گذاشته و آرایشی غلیظ ، سیم های هندز فری اش از بیرون مقنعه کاملا نمایان و با بی حوصلگی و با یک شلختگی خاصی قدم بر میداشت . به سراغ راننده ماشین بعدی که موازی ماشینِ ما ایستاده بود آمد . راننده را ندیده بودم و او در کنارش ایستاد و شنیدم که پرسید:

آقا شما سیستم دارین ما با شما بیایم ؟ !!!!!!!!

عقلم و قلبم در جا تکان خوردند ، اصلا فکرش را نمی کردم چنین سوالی بپرسد و فقط صدای راننده را شنیدم که گفت ، نه ...

وقتی کنار رفت ، راننده را دیدم ، پیرمرد حدود ۶۰ و خورده ای ساله با چهره ای کاملا سوخته از آفتاب که هیچ تناسبی با سوال ِ او نداشت ... تعجب کردم که حتی چهره شناس خوبی هم نبود ...  دوست دیگرش در طرف دیگر صدایش کرد او هم دست ِ کمی از ایشان نداشت ...بلند بلند با هم صحبت کردند و به سمت ِ دیگری حرکت کردند ...

تاسف خوردم ،

برای خودم به عنوان یه معلم که انگار هیچ کاری برای این بچه ها انجام نداده ام ...

برای مسئولین جامعه که هیچ توجهی به جوانان ندارند ...

برای مسئولین دانشگاهها که سیاست جدیدی برای برخورد با این نوع فرهنگها نیاندیشیده اند ...

برای پدر و مادر ها که نمیدانند فرزندانشان چگونه این مسیر ها را طی می کنند و چه عاقبتی گریبانگیرشان است ...

 

و برای خودشان که چگونه سیر قهقرایی طی می کنند و از خود غافل شده اند ...

 

دلم سوخت ... دلم برای تمام زحماتی که برای این انقلاب کشیده شده سوخت ، برای شهدایی که جانشان را برای حفظ اسلام و دستوراتش من جمله حفظ حجاب گذاشته اند سوخت ، برای امام ، برای ........

 

واقعا این جوانان چگونه فکر می کنند ؟!

چرا هیچکس به فکر نیست ...

پس چه کسی مسئول است ؟

باید چه کرد ؟ از کجا شروع کرد ؟

بخدا فکری کنید ، من داخل هنرستان دخترانه ام و این فجایع را از نزدیک حس میکنم ، تا کی باید دست روی دست گذاشت و منتظر منجی بود ؟

چرا حرکتی نمی کنیم ؟ ...چه کسی قرار است به دادمان برسد ، منتظر چه کسی هستیم ؟

بیایید فکری بکنیم ...

مسلمانی این نیست .... ما مسئولیم و پاسخگو ...

 

چه باید کرد ؟

 

 

 

 

  • خانم معلم

مادر بودن یا نبودن

خانم معلم | يكشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۰، ۰۱:۲۹ ب.ظ | ۱۲ نظر
 

 

حرم حضرت فاطمه معصومه بودم ، خانم پیری که سر و وضع آنچنانی هم نداشت ، برای خدمه ی آنجا در حال صحبت بود و من نا خوداگاه بخشی از صحبت هایش را شنیدم ، داشت می گفت کربلا رفته ام ، هشت بار کربلا رفته ام . خدمه با تعجب پرسیدند : هشت بار؟! . چون واقعا با سن ایشان و آن سرو وضع نمی آمد که هم از نظر توانایی جسمی و هم مالی بتوانند هشت بار سفر کرده باشند ، گفت پسرم گم شده دنبال او میروم !

پرسیدند : تازگی گم شده ؟ گفت نه . در جنگ .

گفتند : مادر شهید شده ، دنبالش نگرد . گفت خواب دیدم ، به من گفت که نگهبان حضرت ابوالفضلم .

خادمان گفتند در چه عملیاتی شرکت کرده بود ؟ گفت : خیبر .

گفتند : خیبریان همه در آب رفتند . مادر ، اگر او زنده بود که خبرت می کرد .

اما این مادر ِ چشم انتظار ، هشت بار به عشق دیدنِ فرزند به کربلا و به پابوس آقا رفته بود ...

بغضم گرفت ، چه واژه ایست " مادر" !

 

 

خیلی ها « مادر » دارند ...

خیلی ها « مادر » ندارند ...

اما میان این خیلی های  « دار » و « ندار » هستند کسانی که مادر « دارند » و  ندارند 

 و هستند کسانی که مادر « ندارند » و  دارند  ...

گاه می شود مادر باشی و نباشی ...

و گاه می شود مادر نباشی و باشی ...

حس می کنم هر دو را آزموده ام . شاید « مادر » بودن را یدک می کشم برای آنی که دارم و « مادر » شده ام برای آنی که ندارم ...

چه تفاوتی است که تو مادری کنی برای آنکه از آنِ توست و آنکه از آن ِ دیگریست ؟ ...

مگر محبت ِ خدایی اندازه دارد که ما انسانها محبت را متر می زنیم و به هر کس سهمی میدهیم ؟

مگر نمی شود محبت را در خانواده ات ، دوستانت ، فامیلت داشته باشی و باز هم محبت کنی ؟

مگر این "مهر" خدایی نیست و بیدریغ به ما داده نشده است ؟ چرا برایش حدی در نظر می گیریم و سهمی برای هر کسی قائل می شویم ؟

چه دنیایی است دنیای خالی از محبت ...

دلم پر از عشق به انسانهاست ...اما هنوز آنقدر آدم نشده ام که محبتم را خرج همه نمایم ، چرا که عشق ورزیدن به آنانی که مهرشان را از ما دریغ می کنند شیوه ی وارستگان است که من با این صفت فاصله ها دارم ...

پس خدایا از تو که منبع عشق و محبتی ، نهایت وارستگی را طلب می کنم ، باشد که چون تو این عشق را بیدریغ برای هر آنکه تو بنده اش می خوانی ، صرف نمایم ...

  • خانم معلم

مادر

خانم معلم | جمعه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۹:۴۲ ب.ظ | ۱۳ نظر

 

معلم پای تخته نوشت :

                                         « مادر »

               دستش اشاره به « مادر » داشت ولی فقط ،

                                                                         « در »

                                                                                       دیده می شد ....

 

  • خانم معلم

روز معلم گرامی باد

خانم معلم | يكشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۸:۳۳ ب.ظ | ۲۹ نظر

 

 

تصویر سازی بالا ، هدیه ای است از تصویر گر خوبمان سید محمد حسین میر باقری

ممنونم

 

اولین روز دبستان بازگرد

کودکی های قشنگم بازگرد

کاش میشد باز کوچک می شدم

لا اقل یک روز کودک می شدم

یاد ِ آن آموزگار ساده پوش

یاد آن گچ ها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت بخیر

یاد درس آب وبابایت بخیر

ای معلم ای دبستانی ترین احساس ِ من

 بازگرد این مشقها را خط بزن

 

 

 

هزاران گل ِ باغچه ی زندگی بوسه می زنند

                        بر دستان آن فرشته ای که ساکن خانه ایست در

                                                                خیابان بهار ،کوچه اردیبهشت ، پلاک ۱۲ 

 

نام و یاد تمامی معلمین زحمتکش این مرز وبوم گرامی باد

 

  • خانم معلم

در کوچه ی عشق

خانم معلم | دوشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۰، ۱۱:۴۹ ب.ظ | ۰ نظر

 

در کوچه ی عشق ،

             

             یکی نشسته به خاک ، یکی به پشت در

 

             یکی امام ِ همه ،  یکی دخت پیمبر

 

             یکی دست بسته ، یکی پهلو شکسته 

 

            یکی دل شکسته ، یکی بر کشتی عروج نشسته 

 

اما ،

 

چه کند زینب این همه خیانت را ؟

کجا برد شکایت این همه مصیبت را ؟

به که گوید این همه جنایت را ؟

که می شنود این همه شکایت را ؟

 

 

  • خانم معلم