مناسبت ها :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۱۱۴ مطلب با موضوع «مناسبت ها» ثبت شده است

ما دهه ی چهلی ها !

خانم معلم | جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۴۸ ق.ظ | ۵ نظر

با چه شوری هنوز داشت از روزی حرف میزد که امام به ایران برگشته بودند . میگفت مسئولیت ِچیدن ِ گلها ، از فرودگاه تا خیابان بهبودی بر عهده اش بود . از مردم میگفت و شوق شان برای دیدن امام و من فقط به صحنه ها نگاه می کردم و اشک میریختم . 

سخنرانی زیبای امام ، زمانی که فرمودند من جواب این همه عاطفه ی مردم را نمی توانم بدهم ، برای مردی که همین مردم برایش جان میدادند کم حرفی نبود ... 

چقدر دلم آن روزها را خواست ... 

خدایا شکر گزارت هستم که در دهه ی چهل بدنیا آمدم تا شاهد روزگار شاهنشاهی باشم ، انقلاب را درک کنم ، جنگ را ببینم و حالا شاهد تغییرات پس از جنگ در شهر و آدم هایش باشم ... تغییراتی که دلتنگم میکند برای روزهای انقلاب ، روزهای جنگ ... شاید دهه ی شصتی ها نتوانند حس کنند که چه می گویم و برایشان خنده دار باشد ،اما گاهی دلم  حتی برای دوران شاهی هم تنگ می شود ، برای همه ی انچه که ما در آن دورانِ کمبود ها داشتیم و اکنون بچه های دوره ی هفتاد و هشتاد و نود ندارند و باز نق میزنند ... 

دلتنگ ِفرفره های کاغذی که تمامی عشق مان در این بود که زودتر درستشان کنیم و در کوچه بدویم تا بچرخند و بخندیم و لذت ببریم ...دلتنگ ِ تلویزیون با همان دو کانال ِ معروفش که باید منتظر می ماندیم تا ساعت 5 بشود و نیم ساعت برنامه کودک نگاه کنیم ،دلتنگ ِ کتاب های فارسی قشنگی که پر از حکایت بود و شعر و داستان هایی که هنوز که هنوز است همانها برایمان ضرب المثل شده اند و ما باید شبی چند بار از روی شان می نوشتیم تا فردا موقع نوشتن دیکته «حسنک » را هسنک ننویسیم تا حسنک برود و تمام حیواناتش را جا بدهد و بخواباند و ما هم آسوده قلم بر زمین بگذاریم و آرام به خواب برویم !! ... 

دلم برای دوران انقلاب تنگ می شود ، به یاد ِ روزهایی که نباید در کلاس ها حاضر می شدیم و از مدرسه بیرون میریختیم و مدیر مدرسه سریع به گارد اطلاع میداد و هجوم گاردیان و باطوم و فرار و ترس و دلهره ... 

هیچوقت فراموش نمیکنم زمانی را که به نمایشگاه ِ عکسی از جنایات شاه وارد شدم و از ضبط ِ صوت صدای تازیانه و شکنجه پخش می شد و من فکر میکردم واقعا کسی را شکنجه کرده اند و این صدای ضبط شده ی اوست که پخش می شود !! ... 

روز های قبل از پیروزی انقلاب برایم یادآور ِ صدای گلوله هایی است که روز و شب در فضا طنین انداز بود و برای ما که این چیزها را ندیده و نشنیده بودیم بسیار دلهره آور ... 

روزهای 12 تا 22 بهمن 57 ، روزهایی که در عین خوشی پیروزی ، نگران ضد انقلاب هم بودیم ، روزی که صدا وسیما توسط مردم اشغال شد و تصویر ِ اولین مجری تلویزیونی بعد انقلاب ، که بعدها نمیدانم  از کدامین گروه شد ، علی حسینی ،  بر روی آنتن رفت و گفت: مردم ما پیروز شدیم ... لحظه های قشنگی که حس کردنش حضور را می طلبد و ما در ان دوران حاضر بودیم ...

این خوشی امادیری نپایید و جنگ شروع شد. هر روز خبر شهید شدن ِ جوانی از فامیل و همسایه و دوست و آشنا به گوش میرسید و جنگ ، گرچه فی نفسه خوب نیست ولی به فرموده ی امام ، برکت داشت و به یمن آن ، بسیاری از جوان هایمان رنگ و بویی خدایی گرفتند ... در 8 سال دفاع مقدسمان ، شاهد روزهای خوش و ناخوش بسیاری بودیم ، سختی ها از زمان شاه همراه مان بودند اما امام مان هم بود و با حرف هایش نمیگذاشت روحیه مان تضعیف شود ، چشم مان به دهان رهبرمان بود تا ببینیم چه می گویند و چه می خواهند تا همان کنیم که او می گوید و همان باشیم که او میخواهد ، اما چه شد که جام زهر را نوشیدند را نمی دانم ولی می دانم سم ِ آن تا مویرگ های تمامی مردم کشورم نفوذ کرد و تاریخ مطمئنا بر ملا خواهد نمود حتی اگر هیچ دهه ی چهلی باقی نمانده باشد ... 

یادم نمی رود روزی به هنگام ِ خاکسپاری یکی از دوستان ِ پدرم ، وقتی دیدم پدرم گریه می کند کنارش رفتم و او نگاهم کرد و گفت : طولانی شدن عمر خوب نیست باید شاهد ِ رفتن تک تک دوستانت باشی ! اما من می گویم طول عمر بد نیست لا اقل میتوانی برای تاریخ شاهد دسته اول  باشی تا تمیز بدهد سره از ناسره ، بد را از خوب ، زشت را از زیبا و حاظر را از ناظر .


نمیدانم شاهد روزی خواهم بود که آقا و سرورم بیایند و در کنارشان باشم یا نه ، ولی می توانم امید وار باشم و بخواهم از خدایم که هر چه زودتر بیایند ، دلم برای دیدارشان پر میزند ... 


شاید « حسنک » هم از این جهت ، جمعه ها به مکتب می رود ...


التماس دعا ...




  • خانم معلم

غریب ترین کریم

خانم معلم | جمعه, ۲۲ دی ۱۳۹۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ | ۱۹ نظر


نمیدانم با اینکه پیامبر میدانست بعد از نبودنش چه بر سر ِ اهل بیتش می آورند چرا از خدا برای این قوم ظالم نابودی نخواست ؟


تشت همان تشت بود و خون همان خون ، 

در یکی سر ، در دیگری جگر ...


زن همان زن بود و شوهر همان شوهر

برای یکی دار* ، برای دیگری مار ...


مدفن همان مدفن و برادر همان برادر 

برای یکی پر زائر ، برای دیگری پر ناظر ...



 


جمعه نوشت : 

ایام انتظار تو کی میرسد به سر ؟

تا سینه را به نورشفا مبتلا کنیم 

اکنون که فاطمه (س) به عزای سه دلبر است 

با هم بیا برای ظهورت دعا کنیم 

داغ نبی (ص) و غربت و تنهایی حسن (ع) ،

آقا بیا که نوحه موسی الرضا (ع) کنیم ...


* درخت

  • خانم معلم

درس اول - چرا دعا در حق دیگران مستجاب می شود ؟

خانم معلم | يكشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۱، ۰۳:۲۴ ق.ظ | ۳ نظر
بچه های سوم نقشه کشی 8 ساعت معلم نداشتند . از شرترین و شلوغ ترین بچه های مدرسه محسوب می شدند. انگار دستی همه ی شلوغ ها را جمع کرده بود یک جا . به هر شکل اگر تنها می ماندند مدرسه را روی سرشان خراب می کردند . زنگ اول خودم سر ِ کلاسشان رفتم . نمره های مهر ماه شان همراهم بود و تک تک شان را بلند کرده نمرات درخشانشان را خوانده و علت پایین بودن نمرات را می خواستم . از انهاییکه زحمت کشیده و نمرات خوبی اورده بودند نیز تشکر کردم . یک زنگ با نفس های حبس شده گذشت . 

زنگ دوم و سوم هم معلمی سر کلاس رفت . زنگ چهارم باز معلم نداشتند . در نماز خانه جمع شان کردم و گفتم دور هم بنشینیم و دعایی بخوانیم . اما اول توضیح دادم زنگ اول من معاون بودم و باید نقش معاون را بازی میکردم . الان دور هم نشسته ایم و دیگر معاون نیستم . غیر از نگه داشتن حرمت ، دیگر راحت با هم حرف میتوانیم بزنیم . گرچه به نظر بعید میرسید بعد دو زنگ راحت باشند ، اما کاملا توضیحات مرا درک کردند و راحت حرف زدند بی انکه جایگاه من مانع حرف زدنشان بشود . قبل از خواندن دعا سوالی مطرح کردم . پرسیدم : بچه ها میدانید چرا می گویند در حق هم دعا کنید ؟! 

گفتند نه . گفتم معمایی مطرح میکنم اگر کسی توانست پاسخ دهد باید بتواند جواب این سوالم را بدهد . با خنده قبول کردند . پرسیدم یک چینی چرا نمیتواند با این انگشت ( و انگشت اشاره ام را نشان دادم ) ماشه را بکشد ؟

این سوالی بود که راننده ی یکی از اتوبوس های اردوی راهیان نور برای بچه ها مطرح کرده بود . دو نفر از بچه های کلاس در ان اتوبوس بودند و خندیدند و گفتند ما بگیم ؟! گفتم نه شما که بودید و میدانید، بگذارید کمی بقیه فکر کنند . جواب ها درست نبود . یکی از ان دو نفر جواب صحیح را گفت . 

شما میدانید چرا ؟ !!! 

جواب این بود که هیچکسی با انگشت ِ من نمیتواند ماشه تفنگ خودش را نشانه برود . به همین آسونی !

به بچه ها گفتم : روایت داریم که با زبانی که گناه نکرده در حق هم دعا کنیم . علت هم این است که مثلا من با زبان شما گناه نکرده ام . پس من میتوانم در حق شما و شما میتوانید در حق من دعا کنید . مثل همان ماشه ی تفنگ کشیدن با انگشت ِ من !

برایشان جالب بود و کمی خندیدند و اماده ی خواندن دعا شدیم . حدیث کساء برای چند نفری تازگی داشت و حتی اسم ان را نشنیده بودند . دعا را خودم خواندم و ترجمه کردم . کلاس بسیار خوب و ساکت برگزار شد . چند خنده ی کوتاه بین خودشان بود ولی بعد دعا تقریبا همه از این زمانی که گذرانده بودند راضی بودند . بعد از دعا گفتم حالا که برای عزاداری ابا عبدالله میروید در حق هم دعا کنید و برای من هم . از ته دل و با خلوصی که در چشمهایشان دیده می شد گفتند : خانم شما هم در حق ما دعا کنید . بگویید تمام بچه های نقشه کشی سوم . 

یادم باشد امروز در حق همه شان دعا کنم . گرچه قبلا هم برای همه دعا کرده ام . 


امروز عاشوراست .... یکی از روزهایی که در تمام عالم تکرار نشدنی است . پس بیایید در حق هم دعا کنیم . گفته اند در دعاهایتان از دعای جمعی کردن واهمه نداشته باشید . خدا سخی ست . دعا را شامل حال ِ همه میکند . بگویید ثواب این دعا برسد به کسانی که محب علی علیه السلام بوده و خواهند بود . که هم گذشتگان و هم آیندگان را ، هم زن و مرد را ، هم پیر و جوان را شامل می شود .  


التماس دعای فراوان 

  • خانم معلم

کلاس ِ درس

خانم معلم | يكشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۱، ۰۸:۵۳ ب.ظ | ۹ نظر


از کلاس بیرون را نگاه می کنم . درس داده ام و بچه ها مشغول حل تمرین اند . صدای مداحی از ماشینی که از کنار مدرسه عبور می کند به گوش میرسید . از قبل ِ محرم ،سی دی های مداحی جایشان را با سی دی های خوانندگان روز عوض کرده اند . یک تعویض موقتی !!! 

یکی از بچه ها سوالی پرسید . به طرفش رفته و مسئله اش را نگاه کردم . نکته ای که پای تخته گفته بودم را متوجه نشده و تمرین را نتوانسته بود حل کند . مجددا برایش توضیح دادم و گفتم دوباره فکر کن و حل کن .

مدت حل تمرین به سر امد. یکی یکی ِدستها به نشانه ی حل تمرین بالا رفت . کنارشان رفتم . روی دفتر مثبتی به نشانه ی دادن ِ امتیاز گذاشتم . در چهره شان میشد غرور و رضایت را حس کرد . 

بار دیگر صدای ماشینی که صدای مداحی اش تا به کلاس میرسید به گوش رسید . 

از کلاس ِ درس حسین علیه السلام چه چیزی یاد گرفته ایم ؟!!!


کربلا  ،کلاس درسی است که حسین علیه السلام  معلم آن است . حسین علیه السلام درس ِ آزادگی میدهد فقط کافی است که حواس مان را جمع کنیم !

  • خانم معلم

نامحرم ....

خانم معلم | جمعه, ۲۶ آبان ۱۳۹۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ | ۷ نظر



محرّم آمد و مَحرَم نشدم ...


جمعه نوشت : 

آقای من ، 

                

از دور در گوشه ای ایستاده و نظاره گرم . صدای کاروان حسین است که به گوش میرسد . به کربلا رسیده اند ... شما ایشان را می نگرید و من شما را ... دل ِ شما با انهاست و من اشک هایتان را میشمارم . داغ ِ دلتان ، بی تابی تان .....وااااای که چه خواهد شد ، بگویید که چه کنم ؟!


ســلام  من  به  محرم  به  غصه  و غم ِ  مهدی 

به چشم کاسه ی خون و به شال ِ ماتم ِ مهدی 

ســلام ِ من به  محرم  به  خیمه های  قشـنگش 

به  اشک ِ  مهدی  زهرا  و  قصه ی  دل ِ تنگــش 



  • خانم معلم

سیطره ملکوت بر ملک

خانم معلم | جمعه, ۱۹ آبان ۱۳۹۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ | ۱۶ نظر


« فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءکُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ »

هرگاه بعد از علم و دانشى که به تو رسیده،(باز) کسانى با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو:

 «بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم، 

شماهم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنیم؛

 و لعنت خدارا بر دروغگویان قرار دهیم.»

و بار دیگر خداوند نشان داد که در اسلام بین زن و مرد تفاوتی نیست . آنجا که پای حقانیت اسلام در میان است به پیامبرش فرمان میدهد که انسانهایی را انتخاب کند که ان اسقف مسیحی با دیدن ِ چهره هایشان ، پا پس میکشد . مصالحه را به مباهله ترجیح میدهد . 

قصص ِ قرآن داستانهایی نیست که خواندن و نخواندنش برایمان فرقی نداشته باشد . خداوند این قصه ها راجهت تنبه و تذکر برای تمامی عصرها و نسلها آورده است . باشد که از آنها عبرت گرفته و متنبه شویم .

جمعه نوشت : 

امام عزیزم ، 

به آن رهبر مسیحی گفته شده بود اگر پیامبر با اصحابش آمدند مباهله کنید و واهمه نداشته باشید ولی اگر با فرزندانش آمدند مباهله نکنید . صحابه ی پیامبر ، سلمان و ابوذر و مقداد ، که هر کدام برای خود انسانهایی والا مقام بودند اگر در نظر رهبر ان مسیحی آن قدرت را نداشتند ، یارانِ شما ... ؟!!! 

خدا کمک تان باشد به هنگام حضور و ظهور که با آن سیصد و سیزده تن باید جهانی را اصلاح و ارشاد نمایید ...

                                         این جمعه هم از دیدن رویت خبری نیست 

 دیگر   نفسم    هم نفس ِ  معتبری    نیست

  رد  می شود   این جمعه  و  تا لحظه ی اخر 

  از   آمدن  ســـــــــبز ِ  تو   آخر   اثری نیست 


پ.ن : این هفته متاسفانه شاهد از دست دادن مادر عزیزی  بودیم که او نیز آرزوی دیدن عزیز ِ زهرا را داشت.معلوم نیست که هر کدام مان چندی دیگر در این دنیای وانفسا باقی خواهیم ماند . امیدوارم اگر نفسی باقی است ، رهرو ش باشیم . شاید که شفاعتش شامل حالمان گردد . 

هر چند که محمد حسین از چندی پیش در جریان بیماری مادر بود ولی هیچکس باور نمی کند که مادرش را از دست خواهد داد و همیشه امید هست . یادم هست وقتی دکتر برایمان از شدت خونریزی مادرم می گفت ، میگفتم دکتر وسیله است . خدا اگر بخواهد خوب می شود و بیشتر دلمان به چیز هایی خوش بود که حس میکردیم نشان از بهبودی مادرمان دارد . 

محمد جان ، غم ِ از دست مادر خیلی سخت است ولی باید سر تسلیم بر آستان دوست فرو اورد و تسلیم او بود . روحشان شاد .

  • خانم معلم

آیین زندگی

خانم معلم | جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ | ۸ نظر


بخشی از وصیت امام علی علیه السلام به امام حسن علیه السلام 

فانی اوصیک بتقوی الله ایبنی و لزوم امره ، و عماره قلبک بذکره ، و الاعتصام بحبله ،

و ای سبب اوتق من بینک و بین الله ان انت اخذت به ؟

احی قلبک بالموعظه ، و امته بالزهاده ،و قوه بالیقین ، ونوره بالحکمه ، و ذلله بذکر الموت ، و قرره بالفناِ ...


پسرم! 
سفارشت می‌کنم از خدا پروا کن و
پیوسته به فرمان او باش
و با پیاپی به خاطر آوردنش، دلت را آباد کن و
به ریسمان او بیاویز.
کدام رشته، محکم‌تر از رشته بین تو و خداست
(اگر آن را بگیری)؟

+ خداوند متعال می فرمایند : واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا .

همگان به ریسمان الهی در آویزید و پراکنده نگردید .

کسی از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم پرسید : 

این ریسمان الهی چیست که خداوند فرموده در ان چنگ زنید و پراکنده نگردید ؟ 

در ان حال ، حضرت علی علیه السلام کنار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بود . پیامبر دست بر شانه ی ایشان گذاشت و فرمود : حبل الله ، علی است . اگر نجات و رستگاری می خواهید ، چنگ در دامن علی بزنید . *

دلت را زنده نگه‌دار؛ با یادآوری و نصیحت،
هوایش را بمیران؛ با پارسایی،
توانایش کن؛ با باور،
روشنایی‌اش ده؛ با اندیشه،
حقیرش کن؛ با فکر مرگ،

وادارش کن تا اقرار کند که دنیا رفتنی است...


مولای من !

کاش از خدا پروا داشتیم و در محضر او گناه نمی کردیم ... 

کیست که مدام یاد خدا باشد و این یاد در رفتارش متجلی نگردد ؟! 

کاش از کلمه ی « نصیحت » این همه رویگردان نبودیم در حالیکه بزرگان دین مان هر گاه به شخص عالم و دانایی میرسیدند از او درخواست میکردند که مرا سخنی بگو تا از آن عبرت بگیرم . در حقیقت همه طالب شنیدن نصیحت بودند و امروزه همه روی گردان از نصیحت ! 

کاش غصه ی گذشته را نخوریم و دل به آینده نسپاریم که زهد یعنی همین . یعنی دل نسپردن به آرزوها و شکر بر نعمت ها ...

کاش به یقین میرسیدیم و از تمامی هوی و هوس ها میبریدیم ...

کاش دل های خسته مان را با حکمت نیرو می بخشیدیم و با یاد مرگ، شیرینی لذت گناه  را از او میگرفتیم ...

کاش ... کاش و ای کاش به یک جمله ی کوتاه از امام عزیزمان عمل میکردیم ...


جمعه نوشت : 

امام عزیزم ، سرور و مولایم ، ای انکه می گویم منتظر امدنت هستم ...

روز ولایت و سر سپردگی به ولی زمانه است ... سر سپرده ات خواهم بود و با تمام وجود میخوانمت تا بدانی دوستت دارم با تک تک سلول های وجودم ، با تمام خونی که در رگهایم جاری است و هر نفسی که فرو میبرم و باز بر می اورم ... 

فردا روز ِ سادات ِ عزیز است. خوش به سعادتتان که منزلت و جایگاهی ویژه دارید و خونی شریف در رگ هایتان سیلان و جریان دارد . پاسدار این خون باشید و یادتان باشد که هر چند ثواب اعمال نیکتان چند برابر است اما به همان میزان کیفر گناهانتان نیز چند برابر می باشد . 

عیدی ما یادتان نرود ...

عید تان مبارک 



* نهج البلاغه - شرح ملا فتح الله کاشانی - ج دوم . ص 361


  • خانم معلم

حج ت قبول دلبر احرام بسته ام

خانم معلم | جمعه, ۵ آبان ۱۳۹۱، ۱۲:۴۲ ق.ظ | ۱۲ نظر



ای نگار عرفاتی لک لبیک حسین

چشمه ی آب حیاتی لک لبیک حسین

خط پیشانی تو مظهر وجه الهی

بس که مستغرق ذاتی لک لبیک حسین

ز ازل بندگیم نوکری خانه ی توست

حقاً ارباب صفاتی لک لبیک حسین

بین طوفان گنه غرق شدم کاری کن

ای که کشتی نجاتی لک لبیک حسین

کاش سر تا به قدم گریه شوم آب شوم

تو قتیل العبراتی لک لبیک حسین

باز از قافله کرب و بلا جا ماندم

کن عطا برگ براتی لک لبیک حسین

شاعر : قاسم نعمتی


جمعه نوشت : 


من گریه می کنم که تماشا کنی مرا

مانند طفل گمشده پیدا کنی مرا

حج ت قبول دلبر احرام بسته ام

ای کاش در دعای خودت جا کنی مرا

با گریه کردن این دل ِ من زنده می شود

دل مرده آمدم که تو احیا کنی مرا

شاعر : قاسم نعمتی


پ.ن : امام علی علیه السلام فرموده اند : بعضی گناهان فقط در عرفه بخشوده می شوند . امیدوارم که دیروز همه مان چون کودکی باشیم که تازه متولد شده است ، به هر شکل، خداوند متعال « حق الله» را می بخشد ولی «حق الناس» بر گردنمان تا به آخر خواهد بود . در پی طلب بخشش از خواهران و برادران دینی خود باشیم که بر گردنمان حق دارند . 

اگر تا این مدت اینجا کسی را رنجانده و دلی شکسته ام طلب بخشش میکنم . از یکدیگر بگذریم تا خدا نیز از ما بگذرد . 


عیدتان مبارک 

پ.ن 2: سال قبل روز ِ عرفه در کنارِ تخت مادرم در بیمارستان دعای عرفه می خواندم . دیروز بی مادر زار میزدم . قدر مادر هایتان را بدانید . برای سلامتی و بودنشان دعا کنید . 

  • خانم معلم

پنجره فولاد

خانم معلم | جمعه, ۷ مهر ۱۳۹۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ | ۲۴ نظر

 

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام  

تولد امام رئوف بر تمام عاشقانش مبارک باد 

دلم را به دلت گره زده ام یا امام رضا 

سرما بیداد می کند ، چه کنم با دل یخ زده ام ؟

دوست دارم کنارت ماوا بگیرم 

اجازه میدهی؟

 

 



جمعه نوشت : 

جمعه باشد و تولد امام غریب ت باشد و ا ن ت ظ ا ر  بکشی که بیاید و ...



  • خانم معلم

شرایط ثبت نام ...

خانم معلم | جمعه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۱، ۰۷:۳۰ ق.ظ | ۲۰ نظر

صبح یکی از روزهای اوایل شهریور بود که خانم نسبتا مسنی با قدی بلند و هیکلی تنومند وارد دفتر مدرسه شد . سلامی با لهجه ی عربی کرد و به طرف ِ میز ِ من امد . منم سخت مشغول بررسی ارزشیابی همکاران بودم و ترجیح میدادم که کسی سراغم نیاید . همکارم گفت : " بفرمایین ، امرتون ؟ " . گفت : " برای ثبت نام دختر هام امدم" . همکارم از ایشون کارنامه و برگه ی هدایت تحصیلی بچه هایش را خواست . برگه ها را به همکارم داد و گفت : " میخوام هر دو تاشونو رشته ی گرافیک ثبت نام کنم ." و بدون اینکه منتظر حرفی باشه ادامه داد : " برادرم اینجا گرافیک میخوند و خیلی هم کارش خوب بود الان رفته سوئد و اونجا هم درس میخونه و هم کار ِ گرافیکی میکنه برادرم گفته که اینا هم گرافیک بخونن " !! ... 

همکارم نگاهی به کارنامه ها انداخت و رو به من کرد و گفت :
" نگاه کن ببین میشه ؟! " . کارنامه ها را گرفتم . یکی از دخترها معدلش 14 بود و آن یکی 7 !! ... گفتم : " خانم این دخترتون و به اسم کوچک دخترش اشاره کردم که معدلش 14 بود ، میتونه گرافیک ثبت نام کنه ولی اون یکی رو نمیتونم ثبت نام کنم چون اصلا اولویت فنی و حرفه ای رو نیاورده " ! ...

حالا نوبت مادر بود که اصرار کند به ثبت نام و دلیل بیاورد که چون اینها با هم به مدرسه میروند و میآیند و یکی کمک دیگریست بهتر است که هر دو در یک رشته و یک جا ثبت نام شوند. دیدم مادر متوجه صحبت ها و دلایل ِ من نمیشود . یک از دخترهایش را صدا کردم و توضیح دادم بکه چرا ثبت نام خواهرش مقدور نیست . حالا نوبت دختر کوچک بود که با معدل پایین اصرار کند با التماس میگفت : " خانم تو رو خدا ثبت نامم کنین قول میدم درس بخونم " . گفتم : " عزیزم دست ِ من که نیست . قانونه.شما اولویت فنی و حرفه ای رو بخاطر تعداد زیاد تجدیدی و معدل پایین نیاوردین باید بری کار دانش ثبت نام کنی ".

و این جریان با اینکه وقت زیادی از من گرفت اما توانستم راضی شان کنم که هر کدام در جای خود و در رشته مورد علاقه شان ثبت نام کنند.


مولای من ! ...

کارنامه ی ما هم هر هفته جمعه به دستتان میرسد . خجلم از این کارنامه و این معدل . شرمساری ام را ببین . تاب سر بلند کردن و نگاه کردن در چشمان ِ مادرتان را ندارم ! ...

میدانم چه کرده ام ، میدانم ثبت نام در رشته ی « محبین ولایت » معدل بالایی میخواهد ...

میدانم اولویت « تقوا » در برگه ی هدایت زندگی ام ، اولویت اول نیست ولی بالاخره در اولویت هایم که هست ... بقیه ی اولویت هایم را هم ببینید ، همه را در کارنامه ام دارم ، فقط معدلم بالا نیست !

خواهش میکنم مرا در جمع تان بپذیرید . قول میدهم تلاشم را بکنم مگر نه این است که خداوند فرموده اند : «  و ان لیس للانسان الا ما سعی؟! » .

 از عمه تان کمک خواهم گرفت . سعی میکنم خودم را به بقیه برسانم . ثبت نام مدارس گرچه تمام شده اما ثبت نام ِ « دل » در خاندان ِ شما که تعطیل بردار نیست . 

شما را به جدتان  ، آن امام رئوف که تولد عزیزشان در پیش روست و به عمه ی سادات قسم ، که مرا با همین معدل ِ کم ، در این رشته ثبت نام فرمایی تا بلکه از همجواری با محبین واقعی تان درس « عشق » و « انتظار » را بیاموزم ...




پ . ن : اینجا رو حتما بخونید .

  • خانم معلم