
دلم خوش است در هوایی نفس می کشم که شما در آن نفس می کشید
...
خواستم تولد عقیله ی بنی هاشم ، عزیز دوست داشتنی ام ، خانم
روز های دلتنگی ام ، سنگ صبور دوران سختی ام را خدمتتان تبریک عرض کنم که گفتم
الان کجایید؟ ...
نمیدانم امروز کجا
بودید ، در دمشق یا مدینه ، در کربلا یا در نجف ، گنبد طلایی
ثامن الحجج افق دیدتان بود یا خاک های تیره و سرد بقیع ...
اصلا نمیدانم وقتی در کنارشان هستید از چه برایشان می گویید
!
از کشوری به ظاهر اسلامی که جوانانش وقتی پا به خیابان می
گذارند نمی توانند چشمانشان را از گناه حفظ کنند و یا نمی گذارند دل هاشان صاف
بماند ،
یا از مردمی می گویید که در زبان "عجل علی ظهورک" می گویند و
در روز نیکوکاری ، جمعیتی را به ضرب ساز و آواز جمع می کنند بلکه از کنارش بتوانند
روزی رسان عده ای مسکین وفقیر باشند ، و نمیدانند که خود ِ خدا آنان را روزی رسان
است ...
شاید از خانه هایی می گویید که زن حرمت شوهرش را نگاه نمی
دارد و فرزند حرمت پدر و مادر را !
از برنامه هایی می گویید که به نام اسلام می سازند تا بنیان
خانواده را تحکیم کنند اما خروجی اش می شود دخترانی که حریص می شوند در داشتن تلویزیون
آخرین مدل و یخچال ساید و خانه ای اشرافی و حتی برایشان ملاکی به نام ایمان دیگر
معنا ندارد به وقت خواستگاری !
از پسرهایی می گویید که باید تشکیل خانواده بدهند اما از
فرط فقر اقتصادی ، یا فرهنگی و شاید
اجتماعی از آن گریزانند که یا دستشان خالی است ، یا قلب و روحشان تهی است و یا
خمارند ...
از دخترانی میگویید که حتی زنها از دیدنشان شرم میکنند و یا
از زنهایی می گویید که با دیدن این دختران صلاح ِ نزدیک شدن و تذکر دادن را ندارند
که میدانند این تذکر دادن ها فایده ای ندارد و در انتها بر چسبی است که میزنند و
می گویند: در سی سال پیش زندگی میکنید ، هنوز گرمید !!!
آقا جان البته این را هم میدانم دلتان به جوانانی خوش است
که گرچه دستشان خالی است ولی ایمانشان پر است ، میدانم به همین کم نیز دلخوشید ...
میدانم بانوانی سراغ دارید که در تربیت فرزند و کاشتن مهر
اهل بیت در دل آنان کوتاهی نکرده اند میدانم مردانی را می شناسید که روی زمینهاشان کار میکنند وشبها با دست پینه
بسته رو به سوی خدا کرده برای ظهورتان دعای فرج میخوانند ...
میدانم دلتان می سوزد از آنچه بر اثر بی فکری و کم کاری
دولتها بر سر ملتها آمده و می آید ، میدانم که می گویید خود کرده را تدبیر نیست ،
مانند ملتی که در جشن ملی شرکت می کنند و بعد تاوانش را پس میدهند . ملت هایی که
در زیر چکمه استعمار له شده اند و توان حرف زدن ندارند .
میدانم چه چیز هایی که ندیده ام و شما از ان مطلعید و عذاب
می کشید ...
آقای من !
گفته بودم جمعه به جمعه برایتان بنویسم و گله کنم از
نیامدنتان ، ولی مگر می شود در چنین کشوری مردم اماده ی ظهور باشند ؟!!
مردمی که دغدغه شان لاغر شدن با قرص های فلان و کفش فلان
است ، مردمی که منتظرند آخرین مدل کفش و کیف و لباس از آن طرف آب بیاید تا با آنان
همسو شوند و کم نیاورند ، مردمی که مثل من کاری برای حضور و ظهورتان نمی کنند ، چه
جای گله از نیامدنتان است ؟
اشکها بریزیم که چرا نیامدید ، دستها به دعا برداریم
که متی ترانا ونراک ! چه فایده ؟!!
خدا حفظ کند جماعتی را که شما به وجودشان دلخوشید ، همان ها
که حرف رهبرشان را هیچ وقت زمین نگذاشته اند و هر انچه فرموده به گوش جان شنیده و
خریده اند ...
منی که جرات حرف زدن به دختری که در ملا عام گناه می کند را
ندارم و دلم را به دعایی خوش کرده ام که
شاید راه نجاتم باشد ، منی که خود پر از گناهم و نفسم پر از ناخالصی است چگونه
خواستار حضورتان هستم ... دروغ گویی هایمان را ببخشید ...
میدانم که همه چیز را میدانید و می بینید، منت بر من گذارید
و مشقم را امضا کنید گرچه بد خط و پر از غلط است .
والسلام
ناچیز ترین بنده ی خدا