انتظار(جمعه نوشت ها ) :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۲۱۹ مطلب با موضوع «انتظار(جمعه نوشت ها )» ثبت شده است

به یاد ِ شهدای گمنام

خانم معلم | جمعه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۱، ۰۹:۵۲ ق.ظ | ۱۵ نظر

نیمه ی رجب مدرسه رو زود پیچوندم که به دعا برسم . قبل از رسیدنم به مسجد محل مون اذان رو گفتن . سر راه یه مسجد هست ، رفتم همونجا . به خاطر اعتکاف ، خانمها رو برده بودن طبقه ی بالا که جای کمی داشت . نماز اول رو نرسیدم . نماز دوم رو که به جماعت خوندم ، تلفنم زنگ زد .  با عزیزی که دلم برای دیدنش پر میزد و دور از من تو کشور دیگه ای تنها و توی بیمارستان بود ، مشغول صحبت شدم. دیگه نشستم همونجا و دیدم به مسجد خودمون نمیرسم اگه برم  . مشغول دعا بودم که یهو اعلام کردن این مسجد امروز دعا رو در کنار شهید گمنامی که بعد از 25 سال به ایران برگشته برگزار میکنه . دلم هوری ریخت پایین . خدایا یعنی چی؟ ... 

تابوت رو آوردن تو صحن مسجد . زنها شروع کردن به گریه کردن و مردها هم مشغول فاتحه خوندن و با گوشی عکس گرفتن ! ... 

دعا شروع شد . تا اخرش نشستم خیلی دیر شده بود . دلم نمی یومد برم . میخواستم طوری بشه که بتونم از نزدیک برم و براش فاتحه بخونم و درخواستمو بهش بگم . اعتقادم اینه که شهدا به خدا نزدیک ترند. باید واسطه قرار میدادمش . برای مریض هام . مریض هایی که برام خیلی عزیز هستن . 

آخر ِ دعا رفتم پایین دم در مردونه . به یه آقایی که به نظر میرسید از خادمین مسجد باشه گفتم میشه بیام تو ؟ گفت بفرمایین . رفتم دیدم در انتهای سالن خانمها نشستن . نمیتونستم برم بشینم و از دور نگاه کنم . پا به پا کردم  بلکه منو با این وضع پریشونم ببینن . نمیشد بری جلو . دل به دریا زدم و رفتم کمی جلوتر . مسئول مراسم گفت خواهرا نیان جلو . غیر من خواهری نبود . پس کشیدم . گفت بعد از نماز مغرب و عشا خواهرا با شهید دیدار دارن . باید میموندم تا بعد نماز ؟!! 

خونه غذا نداشتم . دیر شده بود . دلم شور خونه رو میزد ولی تاب رفتن هم نداشتم . هم دلم نماز جماعت رو میخواست و هم دیدار با شهید رو . دیگه دل به دریا زدم گفتم منکه موندم . تا اخرش بمونم . 

پشت ِ سر  آقایون ایستادیم و نماز رو اقامه کردیم . بعد نماز بازم این آقایون رفتن سراغ شهید و باز خانمها باید نظاره گر می بودن ! ( پس چیه هی میگن خانمها مقدم ترند !!) . باز رفتم جلوتر . قبل از من مادر شهید گمنامی خیلی بی تابی کرده بود . خودش رفته بود جلو . هر شهیدِ گمنامی براشون حکم فرزندشون رو داره ، می گفت شاید این بچه ی من باشه ... اون رفت و برگشت . من بودم وبی تابی ام . بالاخره دستور دادن آقایون سمت چپ مسجد جمع بشن تا خانمها از سمت راست بیان فاتحه بخونن . 

من دیگه معطل پیرمرد هایی که حس حرکت کردن نداشتن نشدم . رفتم جلو . و اولین کسی بودم که رسیدم به شهید . انگار تمام غم عالم رو ریختن به دلم . یه ان یادم رفت برای چی اونجا بودم . قطعه ی 44 اومدم جلوی نظرم و تمام شهدای گمنام . اشک امان فکر کردن رو ازم گرفته بود . اصلا دل ِ جدا شدن ازش رو نداشتم . ازش خواستم از خدا برای شفای همه ی بیماران دعا کنه ، برای بیمارانِ من هم . 

انگار خیالم راحت شده باشه از کنار شهید دور شدم .فکر میکردم الان توی اون تابوت چی ممکنه باقی مونده باشه از شهید ؟ !! ... 

خدا به دل ِ تمام مادرای شهدا صبر بده مخصوصا مادر ِ شهدای گمنام که تا ابد چشم انتظارن . 

خیلی گشته بودیم . نه پلاکی نه کارتی چیزی همراهش نبود . لباس فرم سپاه به تنش بود . چیزی شبیه دکمه ی پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد . خوب که دقت کردم ، دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده ، خاک و گل ها را پاک کردم دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم .روی عقیق نوشته شده بود ، 

«به یاد شهیدان گمنام » 


خدایا در این روز ِ جمعه ، دل ِ امام زمانمان را از ما خشنود بگردان .

امیدوارم اعمالمان مخصوصا در این ماه باعث رنجشان نشده باشد. 

آرزو دارم این ماه و ماه شعبان، مقدمه ای باشد برای ماه ِ رمضانمان تا پاک از آن خارج شویم . 


پ . ن : فکر میکردم اگر بنا بود حضور آقا به درست شدن من و مایی باشه هیچ وقت ظهوری در کار نخواهد بود ، خوب شد به این نیست ...

  • خانم معلم

رجب این ماه پر برکت ...

خانم معلم | جمعه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۱، ۰۴:۱۰ ب.ظ | ۵ نظر

«اللهم انی اسئلک بالمولودین فی رجب محمد بن علی الثانی و ابنه علی بن محمد المنتجب 

و اتقرب بهما الیک خیرالقرب »


حدیث قدسى :  
   
  جَعَلتُ هذَا الشَّهرَ (رَجَبَ) حَبلاً بَینی و بَینَ عِبادی فَمَنِ اعتَصَمَ بِهِ وَصَلَ إلَی‏؛  
   
  ماه رجب را ریسمانى میان خود و بندگانم قرار داده‏‌ام؛ هر کس به آن چنگ زند، به وصال من رسد

 
   
  امام جواد علیه السلام : 
اَلثِّقَةُ بِاللَّهِ ثَمَنٌ لِکُلِّ غالٍ و سُلَّمٌ إلى کُلِّ عالٍ؛
 
   


  اعتماد به خدا بهاى هر چیز گران‏بها، و نردبانى به سوى هر بلندایى است  
   
  حکمت‌نامه بسیج: ح 149 


هر گاه صحبت از امام جواد علیه السلام می شود ، بی اختیار به یاد پدر بزرگوارشان میافتم . انگار نام این دو بزرگوار برایم با هم عجین شده است . خدا زیارتی با بصیرت ، قسمت همه مان بنماید انشا الله .


از خداوند آرزو دارم که در این ماه رجب ، از نهرش به قدر جرعه ای هم که شده ، به همه مان بیاشاماند و از او میخواهم که به غیر کویش رو به سوی هیچ کس نکنیم که همه چون ما محتاج ِ چون اویی هستند و توسل بجوییم به مولودین این ماه که همه از مقربان درگاهش می باشند تا رهرو راهشان باشیم و در صراط مستقیم قرار گیریم .

خدایا ، گناهانم زیاد است ، میدانی و میدانم که اگر ستار نبودی ، این گونه همگان به خوبی از من یاد نمی کردند . اگر در منظر مردمان " انسان" خوبی هستم (که نیستم و تو بهتر میدانی اما این نیز به یمن وجود شماست ) ، از تو میخواهم که   " بنده " ای خوب برای تو باشم . همان طور که تو میخواهی و به بهترین هایت نشان داده ای ...


و این جمعه هم بی حضور امامم به سر رسید ...


اللهم عجل لولیک الفرج 

  • خانم معلم

من و رسوایی و این بار ِ گناه

خانم معلم | جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۱، ۰۵:۳۱ ق.ظ | ۱۸ نظر

کوری چشـــم دشمنان باید

بنده ای خوب ومتقی باشیم

از  امـام  زمان  مدد  گیریــم

تا ابد رهرو  " نقی "  باشیم

«محمود مربوبی »

خدا به برپا گنندگان ِ همایش حزب الله سایبر خیر فراوان عطا کند ، جلسه ی پربرکتی بود . ازسخنان جناب پناهیان گرفته تا جناب حسین یکتا و ...

جلسه پیرامون هتک حرمت به ساحت مقدس امام دهم شیعیان حضرت امام علی النقی علیه السلام و علل آن و نحوه ی برخورد مسلمانان و بخصوص شیعیان با این گونه حرمت شکنی ها بود.

حجه الاسلام پناهیان از قول مرحوم صابری ( گل آقا ) گفتند : وقتی از گل آقا پرسیدند چرا کاریکاتور روحانیون را نمی کشی یا طنز نمی گویی ، گفت ، از قدیم وقتی بچه بودیم و روحانی وارد جمعمان می شد میگفتند « آقا » آمد ، کسی به آقای عقایدش توهین نمی کند .

همه چیز در همین جمله است . اگر باور داشته باشیم و به باورمان حمله برند باید دفاع کنیم و عقب ننشینیم . و متاسفانه از این دست بی حرمتی ها را از قبل شاهد بودیم .

یادم می آید زمان امام بود . کانالهای سیما شاید به دو و سه تا میرسید . و برنامه ها اکثرا مذهبی و سخنران ها اکثرا روحانی بودند . چه ها که گفته شد و چه جوک هایی ساخته شد و ما شنیدیم وساکت ماندیم . و نه تنها ساکت ماندیم بلکه گاهی همراه شدیم و خندیدیم .

به خوب وبد بودن برنامه ها و مدیریت نداشتن ها و روانشناسی مخاطب را در نظر نگرفتن ها کاری ندارم که همه ی اینها هست و اما حرفم چیز دیگری است .

دیشب تلویزیون فیلم سینمایی را نشان میداد به نام پل .... اسمش را یادم نیست ولی موضوع ان مرد سیاهپوست امریکایی بود که بدنبال پسرش که در ژاپن مرده ابود می رود تا عروس و نوه اش را پیدا کند . وقتی پیدایشان میکند نوه ی دو یا سه ساله اش را میبیند که ژاپنی حرف میزند . از عروسش میپرسد زبان « ما » را بلد نیست ؟ و عروس میگوید اینجا « ژ اپن » است .

این نشان میدهد که یک ژاپنی آنقدر کشور و زبانش را باور دارد که نمی گوید امریکا ابرقدرت است و همسرم امریکایی است و بچه ام باید زبان پدرش را بلد باشد میگوید اینجا ژاپن است .

متاسفانه باور هایمان ضعیف است . اگر بناست باورمان را نشان دهیم تنها « تصدیق » کافی نیست . حرکت لازم است . می شود ان زمان که ، امام حسین علیه السلام از عبدالله حر جعفی خواست همراهش شود در جنگ و او ممانعت ورزید و حتی به دیدار امام نیامد و امام خود به دیدارش رفتند و او گفت : میدانم هر کسی همراهی ات کند در اخرت خوشبخت می شود ولی از همراهی ات معذورم اما این «اسب » مرا بگیر که چنین است و چنان است ... که صد البته امام خودش را میخواست نه اسبش را ...

زمان جنگ تن به تن نیست . در وبلاگ « صاحب بساطات عدیده» خواندم که میگفت در کتاب اول دبستان دانش آموز میخواند آن مرد با « داس » امد ولی بچه ی دبستانی که داس ندیده ولی DOS را می شناسد و شنیده ...

جنگ جنگ نرم است . وبلاگ نویسان باید حرکت کنند . فکر کنیم چه راهی را باید انتخاب کنیم تا نشان دهیم هیچ توهینی را بر نخواهیم تافت و برخورد قاطعانه با آن خواهیم داشت . مگر در تغییر نام « خلیج فارس » حمله به سایت پادشاه عربستان باعث بسته شدن آن نشد ، پس « میتوانیم » اگر با هم باشیم .

اولین پیشنهاد :

مطالعه ی زندگانی یکی از ائمه

نوشتن درس هایی از زندگی ایشان به صورت فیلمنامه یا نمایشنامه

استفاده از جملات و احادیث و روایات در متن پست ها در قالب داستان

طراحی مسابقه از موضوعات مطرح شده و دادن جایزه

ترجمه ی ادعیه مشهور به زبان های رایج دنیا .

 

پ.ن : اجتماع بزرگ عزاداران حضرت امام علی النقی امام هادی علیه السلام

جمعه 5 خرداد ساعت 12:30 از مسجد اعظم تجریش به طرف مسجد همت امامزاده صالح علیه السلام

 

 

  • خانم معلم

می آید، مادرم گفته است

خانم معلم | جمعه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ | ۶ نظر

 


مادرم هیچگاه دروغ نگفت ، 

گفته بود می آید ...

مردی از تبار خورشید ، 

روزی می آید ... 

مادرم گفته بود ...

مادرم هیچگاه دروغ نگفت .






  • خانم معلم

روزت ، روزش ، روزم ؟!

خانم معلم | جمعه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۲:۱۸ ب.ظ | ۲۷ نظر

باید خودت از خودت بگویی

از  روز  تولــــــــــدت  بگویی

 

سلام بر مادر ِ بی مزار ...

سلام بر دختِ پیمبر ...

سلام بر همسر ِ حیدر ...

 

 روز میلادتان است ، زبانها قاصر است از وصف ِتان که شما محبوبه ی خدا هستید ...

در این روز ِ جمعه فرزندتان مانند بسیاری از فرزندان مادر از دست داده، بر سر ِ مزارتان آمده اند ، از خدا بخواهید ظهورش را که دل ِ مادران ِ شهدا به ظهور ایشان خوش است ...

هر چه بیشتر می گذرد ، از او ، از شما ، از خدا دور و دورتر می شویم ...خانم جان به فریادمان برس ...

 

میلادتان شاید تلنگری باشد بر من و مایی که حجاب دنیا مانع دیدن ِ روی زیبایتان و درک حضورتان شده است . دعایمان کنید که سخت محتاج دعایتان هستیم ...

 

اللهم عجل لولیک الفرج

 

  • خانم معلم

نشانی

خانم معلم | جمعه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۲:۵۰ ق.ظ | ۱۹ نظر


کاش  نامه  می نوشتی  به  نشـــونی  دلامون 



چند وقته که میگم این جمعه نوشت ها رو بزارم کنار ، خودمو نمیتونم که گول بزنم . یاد کتاب " کمی دیرتر " که می افتم میفهمم که چیزی بیشتر از یه منتظر زبانی نیستم ... 

گفتم " کاش نامه می نوشتی به نشونی دلامون " ولی کدوم دل ؟ دلی که جای تو نیست ؟! ... 

کدوم نشونی ؟! ... منی که هر روز رنگ عوض میکنم و یه نشون پیدا میکنم به کدوم نشونی برام نامه بده ،به اسم کی ؟!! ...


از خودم گاهی حرصم میگیره ... باید یه موضوع باز کنم به اسم " داستانهای من و خانم مدیر " هر روز توی مدرسه یه جار و جنجالی داریم با مدیره ی محترمه ... علتش هر چی باشه و هر کی حق داشته باشه ، لازمه اش اینه که یکی کوتاه بیاد ، من خیلی وقته که دیگه آدم کوتاه اومدن نیستم ...

اصلا انگار نقشم عوض شده ، قبلا هم معاون بودم ولی دیگه نه تا این حد !!! ...

دیروز یکی از بچه های 4 سال پیش مدرسه اومده بود دیپلم و مدارکش رو بگیره ، خیلی ناجور اومده بود با سر و شکلی وحشتناک ، با آرایشی غلیظ و موهایی تا کوه قاف بالا برده شده و شال نازکی که از نوک کوه قاف ریخته بود پایین . با یه وضع فلاکت باری اومده بود  ... خب از اونجا که منو می شناخت اومد سراغم و پرسید خانم اومدم مدارکم رو بگیرم و این جمله رو انقدر آروم و از روی ترس گفت که اصلا متوجه نشدم .

 گفتم: این چه وضعیه اومدی مدرسه ؟ 

گفت : میخواستم برم سر ِ کار ، گفتم اول بیام دیپلمم رو بگیرم. گفتم این شکلی میان مدرسه ؟ مگه اومدی مهمونی ؟! برو صورتت رو بشور ، موهات رو درست کن ، شالت رو درست  بزار سرت تا کارت رو انجام بدیم . اما در تمام مدتی که داشتم حرف میزدم تمام دست و تن و بدنش می لرزید ... یعنی میگم میلرزید و می شنوید ، رعشه به تمام تنش افتاده بود ، یک آن به خودم نهیب زدم : او هوووووی فکر کردی کی هستی ؟! ... ببین چطور به لرزه انداختیش ؟ یعنی چی ؟ ... ولی دیگه کاری نمیتونستم بکنم ... از طرفی واقعا سر و ریختش ناجور بود و نمیشد کارش رو راه بندازم ، از طرفی نمیشد رعشه ی بدنش رو به رخش بکشم و آبی دستش بدم ... 


من با این حق الناس ها چطوری باید جواب خدا و پیغمبر و اهل بیتش رو بدم ؟! ... 

یه ذره رافت هم چیز بدی نیست ، نه ؟!


اللهم عجل لولیک الفرج ، بلکه ما آدم بشیم ...

  • خانم معلم

قصه ی غصه

خانم معلم | جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ | ۱۲ نظر


بانو !

ما در کوچه های تنگ زمانه مان ،

 بر یاری امام غائب مان ، 

                                      سیلی که هیچ ،

                                                                غصه هم نخورده ایم ...


پ.ن : کاش از اصحاب "ریسمان" و اصحاب "غلاف و شمشیر " نباشیم ... کاش از آن دسته کسانی نباشیم که در" کوچه"  بودند و دیدند و " سکوت " کردند ... 

  • خانم معلم

پناهم ده

خانم معلم | جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ | ۱۹ نظر

مادر ...

                          پناهم ده در آغوشت ،

                                                                  دلم تنگ است.


                                              همین صفحه برای غربتت کافی است ... 

بر گرفته از وبلاگ نبات تلخ

 

نیایش نوشت:

خدایا ! ...

بی طاقتی ام ده ! *

* ر.ک به حدیث امام صادق علیه السلام از وبلاگ حتی بیشتر

عند فناءالصبر یأتی الفرج...... صبر که تمام بشود فرج می آید.....

  • خانم معلم

هست ؟

خانم معلم | جمعه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ | ۳۴ نظر



می گویند که " او " هست و  می آید ...

 درست است ؟!

.

.

.

نشانی اش کجاست ؟

پس چرا نمی آید ... ؟




خدایا ، این روزها بچه هایم خیلی التماس دعا دارند ( از حال خودم خبر ندارند ) ! ، میدانم و نمیدانم که چه حالی دارند ، می دانم و نمیدانم که زندگی دنیایی چقدر برایشان سخت شده ، میدانم که هر کدامشان به نوعی درگیر و گرفتارند...

 خدایا میدانم آغوشت برای همه  باز و محبتت را بی دریغ نثار همه می کنی ، ولی بچه های مرا (محمد هایم ، محمد حسین هایم ، علی ام ، حسین هایم ، حسن  و صادق و مهدی هایم ، حامد و میثم و محس ام ، فاطمه هایم ، مریم و مهدیه ام ، زهرا هایم ، ناهید و حانیه ام ، سمیه و سمایم ، مهدیس و صبیه و نرگس  ام ، الهام و سمیرا و سمانه ام )  را چنان سخت در اغوش بگیر که بتوانند با این فشار حضورت را حس کنند ... پر از انرژی شوند و شادمانه ادامه دهند ... خدایا بهترین ها را برایشان مقدر کن ... عاقبت بخیری ، سلامتی ، آرامش و شادکامی برای تک تک شان را از تو خواستارم ... دستهایم را خالی برنگردان ...


  • خانم معلم

گم کرده راه

خانم معلم | يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۱، ۰۵:۰۸ ب.ظ | ۷ نظر


سائلی بی دست و پایم راه را گم کرده ام


عبد کوی "هل اتایم"راه را گم کرده ام 


کربلا کوته ترین راه است تا درگاه دوست


با که گویم این ره کوتاه را گم کرده ام

  • خانم معلم