انتظار(جمعه نوشت ها ) :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۲۱۹ مطلب با موضوع «انتظار(جمعه نوشت ها )» ثبت شده است

یا مولاتی اغیثینی

خانم معلم | جمعه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۱، ۱۱:۰۹ ق.ظ | ۱۵ نظر

نماز استغاثه به حضرت فاطمه زهرا ( سلام الله علیها )
روایت شده که : هرگاه حاجتى دارى ، دو رکعت نماز به جاى آور و پس از سلام نماز سه بار تکبیر بگو و پس از تسبیح حضرت فاطمه (
سلام الله علیها ) به سجده برو، یکصد مرتبه بگو: یا مولاتى یا فاطمة اغیثینى . سپس ، جانب راست صورت را بر زمین بگذار و همان ذکر را صد مرتبه بگو سپس جانب چپ صورت را بر زمین بگذار و صد مرتبه بگو، باز هم به سجده رفته و صد مرتبه بگو و حاجت خود را یاد کن ، به خواست خداوند حاجتت برآورده مى شود.

یا فاطمه ! ...

اگر مانند ِ شما در باور ِ امامت قوی نیستیم ، ...

اگر چون شما از هر آنچه تعلق دنیایی است ، برای دفاع از ولایت ، نمی گذریم ...

اگر از غاصبان حکومت حق ، سیلی نخورده و بین در ودیوار نمانده ایم ...

اگر ، ...

اما ، تنها و تنها چیزی که به آن دلخوشیم حب شما و  فرزندان ِ شماست ... حتی اگر مجازی باشد !


شما و شما که مادر امتید ، دعا بفرمایید که فرزندتان بیاید ...


فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: "هر کس عبادت خالص خود را به سوی پروردگار بالا بفرستد، خداوند برترین مصلحت خود را به سوی او می‌فرستد. 

  • خانم معلم

عشق -حرکت - عاشقی

خانم معلم | جمعه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ | ۲۴ نظر

برخیز  تکان  بخور  برو  حرکت کن

بعدا  بنشین  حضرت  او  دعوت  کن

یا  عاشق  او  باش و  بسویش  پر زن 

یا دست بکش از او و خود راحت کن

رسول قجاوند

 با توجه به شعر فوق ، نتیجه گرفته می شود که :

1- برای رسیدن به چیزی که مطلوب انسان است باید حرکت کرد .

2- اگر طالب رسیدن به آقا هستی ، الکی نگو عجل علی ظهورک، بعدا تو چشمشون نمیتونی نگاه کنی ها، نه که نتونی نگاه کنی اصلا نمیتونی سرت رو بلند کنی و نه اینکه نتونی سرت رو بلند کنی اصلا نمیتونی سمت آقا بری .یعنی دلت میخواد هر جا آقا هست از خجالت تو نباشی بلکه آقا ببینه تو رو و یه چیزی بهت بگه ... درست عین حالیه که من با خانم فاطمه زهرا سلام الله دارم ... یه رودربایستی شدید که با هیچ کسی ندارم ، اصلا روم نمیشه صداشون بزنم ، انگار حی و حاضر اینجا ایستاد ند و منو نگاه می کنند و ... (دیگه بقیه اش بین من و ایشونه نیاز به توضیح بیشتر نداره )!! ...

3- اگه عاشقشی مث عاشقا از در بیرونت کردن از پنجره بری تو ، اگه کتکت زدن خم به ابرو نیاری ، اگه ، اگه ، اگه ... هر چی شد پاش بایستی محکم و قرص ... سینه جلو بدی و بگی من عاشق و فدایی حضرتم ، کسی چیزی گفت ؟!!! ...( بدم میاد از اینایی که ادای عاشقا رو در میارن و با یه تشر از راه به در میشن ، یا تا مشکلی سر راهشون میبینن زود جا میزنن )

4- اگه نمیتونی نباش ، برو ، ( یاد یه روایتی افتادم از پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمودند صدقه بدهید . یکی از یاران فرمود اگر نداشته باشیم چه کنیم ، فرمودند لبخند بزنید ! ) بعضی وقتا بعضی ها خیلی چیزها رو میگن مثلا که ، بابا ما توان نداریم ، سواد نداریم ، امکانات نداریم ، اما هیچ وقت خدا ،از بنده هاش بیشتر از توانشون چیزی نخواسته ، هر کسی هستی در هر لباسی و هر ایده ای و هر زبانی و هر طبقه ای ، میتونی یه جوری در رکاب آقا باشی فقط باید راهشو پیدا کنی ... اما اول باید عاشق بشی ، عشق هم تا اونجا که من میدونم همین جوری پیدا نمیشه ، خود خدا یه جوری ، یه جورایی می اندازه تو دل ِ آدم ، چه جوریاشو نمیدونم ، فقط میدونم اگه عاشق شدی برای رسیدن به عشق هر کاری میکنی ، هر کاری ... 


پس بهتره اول یه نگاهی به دل هامون بکنیم ، محکش بزنیم و عیار عشقمون رو در بیاریم و ببینیم اصلا چیزی به نام ِ عشق اونجا هست یا نه ؟ بعد این همه سر و صدا بپا کنیم ... 

والسلام 


  • خانم معلم

چشمِ امید

خانم معلم | جمعه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۰، ۱۲:۱۶ ق.ظ | ۱۶ نظر

دل توی دلش نبود . چشمهایش رد انگشتان معلم می گشت . قلبش مانند گنجشکی که تازه از دست گربه ای فرار کرده باشد تند تند می تپید . پیراهنی کهنه که معلوم بود قبلا سفید بوده ، با شلوارِ طوسی چهار خانه ای که در جای جای آن لکه های ریز و درشتی به چشم میخورد بر تن داشت .شلوارش را با کمربند باریک مشکی رنگی به تنش محکم نگه داشته بود . از فرط گشادی ،شلوار در تنش حسابی چین خورده بود .موهایش را با شماره 4 تازه کوتاه کرده و همین باعث شده بود که دانه ی عرقی که از کنار شقیقه اش روان شده بود ، در آن ابتدای خرداد ماه حسابی خودش را نشان بدهد .

این صحنه ، صحنه ای بود که پس از شنیدن صدای صلوات ِبی حال ِدانش آموزانِ هنرستانمان در ابتدای مراسمِ صبح گاهی پس از خواندن دعای فرج ، به ذهنم رسید . صحنه ی درخواست نمره ی دانش آموزی بازیگوش از معلمش ، برای قبولی ، آن هم فقط بخاطر نیم نمره ! ...

نمیدانم چرا ، اما میکروفن را گرفتم و بی مقدمه به بچه ها گفتم : « تا حالا شده معطل نیم نمره یا حتی بیست و پنج صدم برای قبولی تو کارنامه تون شده باشین ؟ »

صف ها آرام شد . همه در سکوت گوش می کردند . ادامه دادم ، صحنه ای را مجسم کنید که قبولی تان در گرو گرفتن فقط نیم نمره است . معلمتان را پیدا کرده اید و از او خواهش می کنید یک نیم نمره به شما بدهد ، مگر نیم نمره چه ارزشی دارد ؟ برای او که چیزی نیست ولی برای شما نیم نمره یعنی قبولی ، یعنی نرفتن آبرو پیش خانواده ، یعنی حتی قبولی دانشگاه بودند کسانی که بخاطر قبول نشدن در خرداد از رفتن به دانشگاه حتی پس از قبولی در کنکور باز ماندند و نمونه اش را داشته ایم ! ...

سکوت کل ِ حیاط را فرا گرفته بود ... پس از کمی مکث ادامه دادم :

معلم دفتر کلاس را باز میکند . او در پی نمره ایست که به مدد آن بتواند بگوید یکبار ، فقط یکبار از او نمره ای خوب در کلاس گرفته اید تا بلکه بهانه ای شود تا بتواند نمره ی مستمر تان را نیم نمره افزایش دهد و شمایید که مضطرب نگاهش می کنید ...

حس کردید؟ ... این را داشته باشید . برویم تا برسیم به زمانی که پرونده ی اعمالمان را باز میکنند و میگردند دنبال نیم نمره کار ِ خوب  و حال ِ ما ان موقع همان است که آن دانش آموز اکنون دارد و ....

 

 

برای آنها ادامه دادم اما برای شما ، ...

 

 

خدایا ،

امکان دارد یکی از کارهایمان آنقدر خالص و قرب الی الله انجام شده باشد که مورد قبولتان واقع گردد وما را بخاطر همان یک کار ، قبول کنی ؟

می شود عشق به امام زمانت را یکی از آن کارهای خوبمان قرار دهی؟

می شود توفیق ِخدمت به بندگانت را نصیبمان سازی ...

می شود که ...

خدایا ... 

 

درد نوشت :آخرین جمعه ی سال است کجاااااایی آقا ؟!

برای تمامِ کسانی که سال قبل و سالهای قبل در میانمان بودند و اکنون نیستند ولی دعاهایشان هنوز گره گشای درد های ماست شاخه گلی هدیه میکنیم به طراوت حمد و سوره ای تا بدانند به یادشان بوده و خواهیم بود .

 پ.ن : حساب کرامت برای اونایی که دوست دارند سفره ی عیدی خیلی ها مثل خونه ی خودشون باشه ، بازه ... میتونید کمک کنید تا به خانواده های کم بضاعت و یتیم از جهت تهیه آذوقه ، خرید لباس عید و ... کمک رسانی بشه ... اجر همه ی اونایی که کمک میکنن و یا دوست دارن کمک کنن ولی توانش رو ندارن با صاحبش ....


  • خانم معلم

آقا سر ِ کوچه منتظر ِ شماست !

خانم معلم | جمعه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۰، ۰۶:۲۸ ق.ظ | ۲۱ نظر

آقا بیا !

                            اما ،

                                 

                                                        کمی دیرتر !!

 

کتاب " کمی دیرتر " اثر سید مهدی شجاعی را بی هیچ پیش داوری در باره ی نویسنده ، تا انتها بخوانید .

بخوانید ، لذت ببرید ، اشک بریزید و ...

و آماده شویم ، شاید فردا - نه - شاید حتی ثانیه ای بعد در نیمه های شب ، " اسد " زنگ ِ خانه ی ما را زد و گفت :

                                                         آقا سر کوچه منتظر شماست ...

شما بودید چه می کردید ؟!

  • خانم معلم

شرکت در " انتخاب "ات

خانم معلم | جمعه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۰، ۰۵:۵۹ ق.ظ | ۸ نظر

 

 

از وقتی به یاد دارم در " انتخاب " ات  بوده ام  ...


زمانی که آمدی

                  

                                 " انتخاب " م


                                                                           میکنی؟!

 

 

پ.ن:کسانیکه میخواهند در تهران رای دهند نگاهی به این پست ، جهت انتخاب کاندیداها و آخرین توصیه ها بنمایند .

http://ab_o_atash.persianblog.ir/post/522

  • خانم معلم

امانم بده ...

خانم معلم | جمعه, ۵ اسفند ۱۳۹۰، ۰۲:۳۱ ب.ظ | ۱۵ نظر

 

اللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ الاَْمانَ        خدایا از تو امان خواهم

یَوْمَ لا یَنْفَعُ  مالٌ                   در آن روز که سود ندهد کسی را نه مال

 وَلابَنُون                             و نه فرزندان ( ونه شبه فرزندان )

 َاِلاّمَنْ اَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ       مگر آن کس که دلى پاک به نزد خدا آورد ...

 

امامم ،

چقدر از بدقولی ها ، جفاها و قدر ناشناسی های ما در عذابی ؟ ...

شما برایمان دعا کنید ، ما دل ِ دعا کردن ِ برای ظهورتان را نداریم . این دل ،جای همه هست جز ...

دعایمان کنید ...دعایمان کنید ...

 

پ. ن ۱: روز جزا نزدیک است ، ببینیم چه پیش فرستاده ایم ، بیماران زیادی هستند که محتاج دعای ما هستند بیایید با خواندن هفته ای دو بار دعای مجیر برای سلامتی تمامی بیماران ، برای آن روز ِ خود نیز توشه ای ذخیره کنیم .

پ.ن ۲ : انتخابات نزدیک است . با کسانی که از اساس با این نظام مخالفند صحیتی ندارم که اینجا جای بحث نیست ، تنها از دوستان خود خواهش دارم اگر کسی را به خوبی می شناسید او را به دیگران معرفی بنمایید .

 

  • خانم معلم

حضوری برای آرامش

خانم معلم | جمعه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۰، ۱۲:۱۵ ب.ظ | ۴۶ نظر

سلام مولای من !

کتاب " شطرنج با ماشین قیامت " را بالاخره تمام کردم . کتابی که در عین جذابیتش نمیخواستم مثل بقیه ی کتابها سریع تمامش کنم . کتابی که شرح جنگ است و مرور ایام آبادانی هاییکه در اوایل جنگ انجا بودند و آتش دشمن بر سرشان .

شرح داستان "مهندس "، کارمند پالایشگاه آبادان که از تمام دنیا فقط گربه هایش را میخواست و بس .

شرح زندگی " گیتی "، زنی روسپی که در شهر نو ی مخروبه ی  آبادان با دختر عقب مانده اش تنها زندگی می کرد ...

شرح داستان " پرویز " ، بسیجیی که کارش غذارسانی به نیروهای خودی بود ولی اهالی مانده در شهر نیز از نظرش پنهان نمانده بودند ...

و شرح ِ گفتن ِ کلمه ی " مادر " به زن روسپی بی چاک و دهن و عکس العمل ِ او ! ...

انگار در آخر ِ کتاب همه چیز در یک کلمه خلاصه شد برایم . شرح وجود یک زن که " مادر " نام نهادندش و آرزوی فرزند در تمام ِ لحظات سخت زندگی ، به حضور ِ او ...

باشد تا سر ِ پسر ِ رزمنده اش را که در تب می سوزد در بغل گیرد ...

باشد تا برای بچه ی در راه مانده اش دعا کند ...

باشد تا محل ِ امنی برای لحظه ای خواب ِ با آرامش فراهم کند ...

باشد تا دستهای مهربانش تن ِ خسته اش را در آغوش گیرد ...

باشد تا " حضوری " باشد برای " آرامش " .

مولای من !

برای منی که لیاقت درکِ وجود ِ مادر را داشته ام بسیار باید آسان باشد حس کردن لحظه ای که تو خواهی آمد و دستهای نوازشگرت بر سر ِ یتیمانی کشیده می شود که دنیا با بی مهری تمام از هر انچه مهربانی می خوانندش جدایشان نموده ...

میدانم میدانی در این شهر (شهرها ) بسیار کودکانی منتظر ِ آمدن ِ پدر با دستانی پر از غذا و لباس هستند ...

میدانم میدانی در این شهر زنهایی شبها تا صبح چشم بر هم نمیگذارند تا چک چک آبی که از سقف بر ماهیتابه ی کف اتاق میخورد تبدیل به آواری نشود و بر سُر ِ کودکان ِ بی سرپرستشان فرو نریزد ...

میدانم میدانی این زن و بچه ها نه تنها در شهر ِ من ، یا کشور ِ من بلکه در کل ِ جهان وجود دارند ...

میدانم که من تنها اطرافم را میبینم و دلم می سوزد و تو همه را میبینی و بیشتر دلت آتش می گیرد...

میدانم دلت " حضور " میخواهد ، یک دعای واقعی ، یک دل ِ بی غل و غش ، دلت کسی را میخواهد که اگر به نام ِ خدا ، محبتی میکند یک دستش به سوی نیازمندی و دستِ دیگرش به سوی دوربینی که کارش را ضبط کند دراز نباشد ...

میدانم میدانی محبت کردن فقط در یتیم نوازی نیست ، یک گوش کردن ساده ی درد ِ دل جوانی که گوشی برای شنیدن ِ حرف هایش نمی یابد ، نیز محبتی است که اگر برای رضای خدا باشد اثر گذار است ...

میدانی دردم از دوروئی هاست ، دردم از نامسلمانی هاست ، دردم از این همه شرع شرع گفتن هاست ، اما چه اهمیت دارد که در شهرم جوانی هست که میخواهد سرانجام بگیرد و توانش نیست و من آسوده روزهایم را می گذرانم ، دردم از کسانی است که برای حضور در حرم جدت حسین علیه السلام از یکدیگر گوی سبقت را ربوده اند و دلشان نمی آید هزینه ی یک سفرشان را به کسی بدهند که با آن پول ، گره از کارش گشوده می شود ، هزینه ی خرج بیمارستانی ، هزینه ی دارویی ، هزینه ی شهریه دانشگاهی ، هزینه ی شهریه ی خوابگاهی ، هزینه ی یک جشن کوچک آبرومند برای یک زندگی مشترک ، هزینه ی حتی سفر برای کسی که آرزویش دیدن ِ آن ضریح شش گوشه است و توانش نیست ، هزینه ی ...

دردم از کسانی است که ادعای ولایتی بودن و درد ِ دین داشتنشان گوش فلک را پر کرده ، محاسنشان پر و پیمان و چادر هایشان همیشه بر سرشان است ، اما هنوز یک سفارش ِ بسیار ساده از بزرگان این دین یعنی " دل نشکستن " را نمیدانند ... 

مولای ِ من با این همه انسان پرمدعای ِ لاف زن چه خواهی کرد ؟

دیشب وقتی میدیدم مردم هنگام ِ عبور ِ آیت الله بهجت از کوچه و خیابان شهر ، چگونه او را میبوئیدند و می بوسیدند - تا متبرک گردند ـ گفتم مگر " نور خدایی " ات بر دلهای بیمارمان اثر کند تا همراهی ات کنیم وگرنه ... !

و تمام اینها را گفتم که بگویمت ،

 

                                                                                سلام ...

  • خانم معلم

شتابی برای شناخت

خانم معلم | جمعه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۰، ۰۸:۳۴ ق.ظ | ۱۹ نظر

میلاد پیامبر رحمت و نوه ی گرامی شان مبارک باد

قال ابو عبدالله علیه السلام :

یا زراره ! ان ادرکت ذلک الزمان فالزم هذا الدعا :

اللهم عرفنی نفسک ، فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک ،

اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک ،

اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی .

 

امام صادق علیه السلام به زراره فرمودند:

اگر زمان غیبت را درک کردی ، این دعا را همیشه داشته باش :

خدایا ، خودت را به من بشناسان که اگر خودت را به من نشاسانی ، پیامبرت را نخواهم شناخت ،

خدایا رسول خودت را به من معرفی کن چون اگر رسول تو را نشناسم ، حجت تو را نخواهم شناخت ،

خدایا حجت خود را به من معرفی کن زیرا اگر حجت تو را نشناسم از دین خود گمراه شده ام .

بحار ، ج۵۲ ، ص ۱۴۶

پیامبر تجلی اعظم است ، خداوند از عشق وجود پیامبر است که عالم را آفریده و از طریق مجرای وجودی ایشان است که فیض خداوندی شامل حال بندگان می شود ، شاگردِ خصوصی خود ِ خدا ... تنها اوست که به مکتب نرفته مسئله اموز صد مدرس شد ، و شناختش ، شناخت خداست و شناختش شناخت حجت بعد اوست . روایت  است که از امام حسین علیه السلام پرسیدند : " یا اباعبدالله ما معرفت الله؟ " خدا شناسی یعنی چی؟ حقیقت معرفت خداوند چه چیزی است؟ امام فرمودند : "یعنی معرفت امام زمان" ...یعنی امام زمان و وقتت را بشناس ، جمعه شد و باز یادمان امد که حجت ِ خدا نیامد ، اما چه کنیم بر این انتظار ؟ دستور را امام صادق فرموده اند ، پس باید شتافت برای شناخت .

پ. ن : در کتابخانه ام به دنبال کتابی از زندگی نامه ی پیامبرم بودم ، کتاب جیبی کوچکی با کاغذ های کاهی از زمان های کودکی ام به نام زندگی نامه ی حضرت محمد صلی الله علیه و آله توجه ام را جلب کرد ، ورق زدم و خواندم ، شاید بیشتر ِ مطالبش آشنا بود ولی مطالبی هم دیدم که برایم تازگی داشت ...

کتابخانه تان را گهگاهی غبار روبی کنید ، چیزهای جالبی پیدا می کنید ...

  • خانم معلم

فریاد رسی می آید ...

خانم معلم | جمعه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۰، ۰۷:۴۴ ب.ظ | ۳۱ نظر

 

از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش

زده‌ام فالی و فریادرسی میآید


 وقتی بیایی آنقدر دل های دریایی هست که دل ِ تو در میان آنها گم می شود و دیگر از تو نمی پرسند که ، چرا " محبت " ! می کنی !

وقتی بیایی دیگر از تو نمی پرسند که ،"چرا جمکران می روی "؟!

وقتی بیایی مطمئنا چقدر خوب می شود همه چیز ...


وقتی بیایی ... 



پ.ن : گفتم روزی که بیایی به حرمت آمدنت ، دیگر گناه نمی کنم .گفت روزی که گناه نکنی به حرمت گناه نکردنت خواهم آمد ...
  • خانم معلم

انتظاری از نوع دیگر

خانم معلم | جمعه, ۷ بهمن ۱۳۹۰، ۰۵:۴۱ ب.ظ | ۱۳ نظر
سلام

تازه از منزلِ مادرم آمدم ...دیروز مراسم چهلمشان را برگزار کردیم ...

خواستم پست روز جمعه ام را بگذارم و از امام و مولایم بگویم ، اما به هنگام ِ بیرون آمدن از خانه اش سراغ قاب عکسی رفتم که چشمهای قشنگ مادرم را در خودش حبس کرده ، و او با آن چشمان زیبایش مثل همیشه نگاهم میکرد و باز این اشکهایم بودند که بی اختیار سرازیر شدند ،انگار که این دلتنگی هیچ وقت کهنه نخواهد شد ...

دیدم چه بگویم از دوری کسی که جهانی چشم براه اوست و من در دوری عزیزی این چنین بی تاب و در دوری "او" هیچ ... ؟

 

فقط خواستم بگویم  آقای من ،

دلتنگ کسی هستم که چهل روز از ندیدنش می گذرد ، کسی  که امیدم به بودنش بود ، کسی که دیدنش آرامشم بود ، کسی که وقت گرفتاری دعاهایش مشگل گشای کارم بود ، کسی که غر زدن هایم را تحمل می کرد و سبکبار به خانه ام می فرستاد و حالا نظاره گر خانه ی خالیی هستم که فقط خاطره هایش را برایم باقی گذاشته ...

خواستم بگویم هنوز باورم نیست که مادرم از کنارم رفته اما یادم آمد که شما هستی و تا شما هستی باید دلگرم به وجود نازنین تان باشیم ، اما ...

اما شما هستی و تا شما هستی باید امید باشد ، آرامش باشد ، و این انتظار ِ دیدن ِ رویتان باید دلتنگی به همراه داشته باشد و این دلتنگی باید اشک به همراه داشته باشد ، و این دوریِ سالیان باید ضجه به همراه داشته باشد ، چشم براهی داشته باشد، دلواپسی داشته باشد ، پس جنس این انتظار از چه نوعی است که "من" ، همین من ، که در نبود مادرم این همه سرگردانم و چشم به راه ، نه امیدوارم به دیدنت ، نه چشم براهم برای آمدنت ، نه دلواپسم برای دیر کردنت و نه چشمانم اشکبارند از ندیدنت ؟!

 

من واقعا منتظرم ؟ یا این انتظار ...

 

خدایا خودمان را گول میزنیم و می گوییم مهدی بیا ، مهدی بیا ، نه ؟!

دعاهای فرج و عهد و ندبه مان اگر با خلوص نیت بود نه اینکه انتظار ِحضورتان را از این دعاها داشته باشیم،اما حداقل این دلتنگی های از دست دادنِ عزیزانمان را هم به همراه نداشت که باور داشتیم  بزرگتری بالای سرمان هست و این اما باورمان نیست ...

خسته ام ...

و هر سلام را که شروعی است ، پایانی خواهد بود پس ،

                                                                                     خدا نگهدار !

 

  • خانم معلم